بگذار تا که ترس شود با صدای رعد
چیزی نمینویسم از آن زن، از این به بعدبگذار تا که درد کند موقعِ پلیس
چیزی نمینویسم از آن چشمهای خیساز بچّهای که داشتم و داشت در خیال
آن آرزویِ دائمنِ واقعاً محال!!
.
بگذار تا که خوب شود درد مشترک
چیزی نمینویسم از آن زن، بدون شک!
■
.
از گریه مینویسم و از تیغ روی پوست
از عکسِ توی آلبومی که شبیه اوست!از موی مشکیاش وسطِ خیسِ بالشم
از یک پتو که زیر تنش زجر میکشماز خواب مینویسم و کابوس چشمهاش
دنیای من که مثل «سهنقطه» ست بعدِ «کاش»...
.
از سردی تنم، وسطِ دوریِ تنش
از صندلیِ خالیِ از فیلمْدیدنشاز روزهای گمشدهام در میان دود
از خواب ساعتی که برایم خریده بوداز حسّ آب روی لبش بعد هر عطش
موزیکهای موردِ خیلی علاقهاش!!
.
از گریه مینویسم و مُشتی لباس زیر
از خاطرات لعنتیاش توی هر مسیرتفسیرِ هر کبودیِ بر روی گردنش
از نالههاش موقعِ هر خوابْدیدنشاز سالها که میروی امّا نمیرسی
از دستهای یخزدهاش توی تاکسیاز عکس ماه و ماهی و شب در میان حوض
شیرینی لبش به خیابان به شیرموز!از شعرخوانیاش وسط کوچههای شب
دیوانگیِ جاریِ اندامش از عقباز اضطرابِ بردنِ نامش کنارِ دوست
از دفتری که هر ورقش دستخطّ اوستاز آدمی که خسته شده توی مارپیچ
از خانهای که هیچ ندارد به غیر هیچاز حسّ ناپدید شدن داخل اسید
از قرصهای موقعِ دلتنگیِ شدیداز گریه مینویسم و سنگینی پتو
از زندگی لعنتیام بعدِ «بعد از او»
■
.
بارانِ اشک میشوم و نعرههای رعد
چیزی نمینویسم از آن زن، از این به بعد...
.
YOU ARE READING
Poetry
Poetry"شعر" یک لحظه "مکث" در گیجیست زندگی یک سقوط تدریجیست گزیده شعر های سید مهدی موسوی