شعری مشترک از مهدی موسوی و «فاطمه اختصاری»
خستهام، غمگینم، گریهتر از غم هستم
برف میبارد و من توی جهنّم هستماوّل اسم کسی یخ زده بر روی لبم
برف میبارد و دنیام سیاه است، شبم!نامههایی که ندادم به خودم، در دستم
برف میبارد و عمری ست زمستان هستمصبر در باور من مرده اگر درد کم است
شب بلند است، ولی طاقت این مرد کم استدردها دارم و شاید که به درمان نرسد
شب بلند است و قرار است به پایان نرسدبعد تو گم شدم از خانه و دنیا گم شد
رود سرگشته شدم، ساحل دریا گم شدپنجره خسته شد از بازیِ بیهودهی خود
یک نفر با چمدان آنورِ درها گم شدبعد تو شیشهی مشروب بغل کرد مرا
تا سحر یکسره نوشید کسی تا گم شدعشق، چی بود؟ توهّم زده بودم انگار!
قرص را خوردم و امّیدِ به فردا گم شداشک من سیل شد و شُست جهان را شب و روز
بویت از خاطرهی خانه نمیرفت هنوزوصل میکرد کسی زندگیام را به عقب
خوابم آشفتهی چشمان تو میشد هر شبدر سرم گریهی دلتنگترین آدم بود
قرص میخوردم و بدجور تو را یادم بود...
.
خستهام، غمگینم، گریهتر از دیروزم
خانه سرد است و من از شدّت تب میسوزمبرف میبارد و شب راه خودش را بلد است
هرچه انکار کنم آخر این قصّه بد استمرد میمیرد و شب، نامهرسان خواهد شد
خانهام سردترین جای جهان خواهد شد
YOU ARE READING
Poetry
Poetry"شعر" یک لحظه "مکث" در گیجیست زندگی یک سقوط تدریجیست گزیده شعر های سید مهدی موسوی