85

42 5 2
                                    

شعری از مجموعه "انقراض پلنگ ایرانی...":
.
از روزهای ماست کنار چیپس
از روزهای چیپس کنار ماست
از گیج در مصاحبه‌ی کاری
از مُهرِ رد مقابل هر درخواست

از گریه با قدم زدنِ تهران
در روزهای ملتهب برفی!
افسردگی بعد تجمّع‌ها
آغوش در نتیجه‌ی بی‌حرفی

از ساندویچ خوردنمان در پارک
از سینمای آن‌همه تاریکی
از لحظه‌ی توقّف متروها
حسّی عجیب موقع نزدیکی

از فیلم‌های ِ کُند ِ اروپایی
سیگار روی تخت کشیدن‌ها
سرمای بی‌بخاری بهمن ماه
از گریه زیر چند پتو تنها!

از بحث توی تاکسی و دانشگاه
از بحث توی کافه و مهمانی
از روزهای بی‌خبری از دوست
از مرگ یک پرنده‌ی زندانی

پوشیدن لباس یقه‌اسکی
از ترس ردّ بوسه‌ی بر گردن
تا صبح پای کامپیوتر بودن
با اسم‌های مسخره چت کردن

از پُک زدن به پوچی آینده
از خنده در توهّم سیگاری
انگشت با علامت پیروزی
در عکس‌های جشن و عزاداری

از لحظه‌ی دویده شدن در شب
از جمله‌ای نوشته شده با رنگ
از گوش دادنِ به صدایی دور
از گریه‌هام در وسط آهنگ

از گیر دادنِ به کجا بودی
به چند تا شماره‌ی در گوشی
از مرز مالکیّت انسانی
بحثی عمیق! بعد هماغوشی

باهم، بدون هم، بغل هم، هم...
با حرکت قطار، سفر رفتن
از خستگی این‌همه تکراری
از سمت تو به سمت تو در رفتن!

از خستگیم، از هیجان، از داغ
با چشم‌هات رو به غم آوردن
از نان و تخم‌مرغ شدن هر روز
از روزهای پول کم آوردن

از تلخ و شور در بغل دریا
خود را میان آب، رها کردن
دیوانگی تجربه‌ای تازه
دیوانه‌وار تجربه را کردن

از ساز و سیخ و سوسک در آن سرما
از شعر و از شراب و شب و شانه
فریادهای خونی ما در باد
از داستان عشق دو دیوانه

از لحظه‌ی فرار تو از هر مرز
از دستبند خسته‌ی من لابد!
از لحظه‌ی جدایی ما از هم
از لحظه‌ی جدایی ما از خود

ماییم و انتظار فراموشی
به هیچ چیز، هیچ نیازی نیست
تنها دلیل زندگی‌ام مرگ است
با اینکه مرگ، آخر بازی نیست...

نمیدونم این شعرو قبلا گذاشتم یا نه اگر گذاشتم ممنون میشم اطلاع بدین :|🖕مرسی اه

PoetryWhere stories live. Discover now