133

19 2 4
                                    

یک روز مست، عاشق رقصیدن، مهمان شب‌نشینی تو بودم
یک روز لُخت، بر تُشکی ابری! معشوقه‌ی زمینی تو بودم

یا گندمی شدم وسط موهات یا در شرابِ خانگی‌ات انگور
یا از بهشت رانده شدم تا تو یا سیبِ توی سینی تو بودم

وقتی که ترس داشتی و تردید، یک کوه تا که تکیه کنی بر آن
یک عذرخواهِ دائماً آماده! مسؤولِ خشمگینی تو بودم

وقتی که شب، سیاهی ممتد بود... یا حالت از زمین و زمان بد بود
کوبیده می‌شدم به در و دیوار، بشقاب‌های چینی تو بودم!

وقتی که دشمنم: تو! عزیزم: تو! چسبیده بودم از همه‌چیزم تو
تاری سفید در وسط موهات یا خالِ روی بینی تو بودم

یک تکّه نور توی شب قرمز، دست خدا و حادثه و سنتز
با اسم‌های مختلفی از هیچ، من در کتاب دینی تو بودم

احساس گریه در وسط لبخند، حسّ نیاز و منع شدن از قند
تزریق می‌شدی به رگم هر روز، بیمار انسولینی تو بودم

یک شعر، فیلمنامه، ترانه، عکس... یک چیزِ بی‌مجوّزِ عصیانگر
زل می‌زدم دقیق به سر تا پات! مسؤول بازبینی تو بودم

رؤیای گیر کرده تهِ کوزه یا یک فسیل داخل یک موزه
یک خودکشیِ خسته‌ی هر روزه از لحظه‌ی جنینی تو بودم

PoetryWhere stories live. Discover now