96

22 2 0
                                    

او یک ستاره ی عوضی بوده، این کهکشان مسخره جایش نیست
از نور دادنِ الکی خسته ست، راهی به غیر مرگ برایش نیست

دلخوش به چیزهای غم انگیزی ست: خوابی که هیچ‌وقت نخواهد دید
روزی که هیچ‌وقت نمی آید، اسمی که توی خاطره هایش نیست

او زخم های رو به درون دارد، لبخندهاش رنگ جنون دارد
با اینکه عشق توی نگاهش نیست... با اینکه بغض، توی صدایش نیست...
.
او یک ستاره ی عوضی بوده محصولِ انفجارِ اتم هایش
مخلوقِ هیچ چیز نخواهد بود، آینده اش به تخم خدایش نیست!

او یک ستاره ی عوضی بوده... مشغول سوختن، همه ی تاریخ!
تکرار می شود به خودش هر روز، تغییر توی آب و هوایش نیست

او یک ستاره ی عوضی بوده، در حال اعتراض به دنیایش
زندانی است در دل تنهاییش، زنجیر و بند اگرچه به پایش نیست

او یک ستاره ی عوضی بوده که سال هاست مرده، ولی نورش
در آسمان مسخره پابرجاست... و هیچ کس به فکر عزایش نیست...

PoetryWhere stories live. Discover now