131

24 4 6
                                    

جیغ یک گربه‌ام و زندگی‌ام در گونی‌ست
بغض را می‌کنم و گریه‌ی من قانونی‌ست

شب شده می‌روم از خواب به رؤیایی که…
خواب، خونی و شبم خونی و رؤیا خونی‌ست!

آنچه گفتم شدی و آنچه نگفتم بودی
گربه‌ی مرده شدم، گریه‌ی جفتم بودی

نه لبی مانده به بوسه، نه لبی روی لبی
منم و استرس و خاطره‌هایی عصبی

مثل یک بغض گلوگیر، پُر از لخته‌ی خون
تف شدم از شب غمگین تو با بی‌ادبی

خسته از قبل، ولی خسته‌تر از آینده
تف شدم بر سر سیگاریِ تو با خنده

دشمنانم وسطِ کوچه معطّل بودند
و رفیقان که همه بر سرِ منقل بودند!

آسمان، دود… خدا دود… رفیقانم دود…
اوّل قصّه یکی بود و یکی باز نبود

وسطِ سطل زباله، وسط ساعت هشت
گربه‌ای بود که دنبال غذایی می‌گشت

قرص را می‌خوری و پُر شده از سردردی
در زمان عوضی رفته و برمی‌گردی

آخرین وقت نمازی و اتاقی غصبی!
خسته از این‌همه تردید به من می‌چسبی

مثل یک گربه که رؤیاش پلنگی بوده
مثل خوابی که تهش صبح قشنگی بوده!

در سرم وحشت فردا و پُر از دیروزم
بغلم می‌کنی و در بغلت می‌سوزم

قرص ماه منی و حل شده‌ای در آبم
بغلم می‌کنی و در بغلت می‌خوابم

دهنم بسته شده از لب تو، از سُربِ…
شب ولگرد در آغوش هزاران گربه!

PoetryWhere stories live. Discover now