139

27 3 4
                                    

فشارم بده
بچسبان به دیوارهایی از اندوه و شک
که با استخوان‌های ما ساختند
لبم را بِمَک!

فشارم بده
بچسبان به تختی
که از نیمه‌اش مرزها رد شدند
سراسر غریزه
بدون کلیشه
به چشمان من زل بزن ای رفیق همیشه!
اگر دوستان بد شدند

فشارم بده
بچسبان به متن خیابان
که خونی ست
کبودم کن از بوسه و ردّ دندان
یکی شو به ابعاد من باز پنجه به پنجه
مرا غرق در اشکِ خوشحالی‌ام کن
مرا خالی‌ام کن
از این زل زدن‌های دائم به کابوس زندان
از آن خاطرات شکنجه
از این حسّ پنهان
که نه می‌توانم بگویم نه اینکه نگویم

فشارم بده
بچسبان به این مبل که روی آن فیلم دیدیم
به آن صندلی که تو رویش نشستی و تا نیمه‌شب شعر خواندی
به این فرش کهنه
که پاهای مست من و تو بر آن رقص کردند
نفس‌هات را جیغ کن از سکوت تن من
بچسبان خودت را به پیراهن من
پُر از خون شو از فرط بوسیدن من

فشارم بده
بچسبان، بچسبان به آغاز تاریخ
که ما عاشق هم شدیم
بچسبان و جانِ دوباره
به خاکسترِ خاطراتم بده
از این روزهایی که تکرار تقویم هستند در متنِ عادت
از این قرص‌هایی که هر هشت ساعت
که هر هشت ساعت
از این با هر آهنگ بر شانه‌ی بی‌کسی گریه کردن
از این توی مترو، اتوبوس یا تاکسی گریه کردن
از این ماسک بر صورتم: عکس لبخند!
از این دوستانی که هستند!!
از این بند
نجاتم بده
فشارم بده
بچسبان...

PoetryWhere stories live. Discover now