154

46 5 4
                                    

ظاهراً روی صندلی خوابم
واقعاً فکر می‌کنم به جهان
ظاهراً در اتاق خود هستم
واقعاً توی راه، با چمدان

ظاهراً دست می‌زنم به تنش
واقعاً بیتِ چندمِ غزلم
ظاهراً در کشاکش تن و تن
واقعاً رفته است از بغلم

ظاهراً طول و عرض لبخندم
واقعاً گریه می‌شوم به درون
ظاهراً مثل قبل، آرامم
واقعاً قرص می‌شوم به جنون

ظاهراً روزنامه می‌خوانم
واقعاً از همیشه بی‌خبرم
ظاهراً چارپاره‌ای معقول!
واقعاً مستم و ترانه ترم:
.
«توو دلم چند روزه آشوبه
چشام از زور گریه بسته می‌شه
سخته اینکه ببینی یه آدم
چطوری توو خودش شکسته می‌شه

دیگه از حرفاشون نمی‌ترسم
از فضولیِ چند دونه کلاغ
فحش نیس، آرزوی توو دلمه
به الاغا بگم بلند: الاغ!

کلماتم چقدر سنگینن
با صدا روی میز می‌افتن
جلوشون می‌زنم توو صورتشون
حرف‌هایی که پشت من گفتن!

لخت، از خونه می‌زنم بیرون
با یه چاقوی تیز، واسه پلیس
یه لره، ترکه، رشتیه... مُردن!
خاطره‌س اینا واسه من، جوک نیس!!
.
فلسفه توو سرم رژه می‌رفت
ذات انسانو درک می‌کردم
مونده بودی اگه کنارِ من
با تو سیگارو ترک می‌کردم

برو بیرون، ببوس، سکس بکن
چی می‌خواستم به غیر عشق مگه؟
گفتم از هفت دولت آزادی
خواستم که فقط دروغ نگه!

حالا اینجا منم با تنهایی
چمدونی که راهی سفره
گور بابای مردم دنیا
توو کتابا جهان قشنگ‌تره

واسه کی سد بشم جلو طوفان؟!
همه‌ی شهر، حزب باد شدن!
قول دادم که حرف بد نزنم
که نگم جاکشا زیاد شدن!!
.
می‌رم اونجا که یک نفر باشه
جنس دیوونگیش فرق کنه
عاشق دختری بشم که شبا
خودشو توو کتاب غرق کنه

دختری که تموم این شب‌ها
توی خوابام می‌زنه پرسه
لای شعر و کتاب‌ها زنده‌س
جز من از کلّ شهر می‌ترسه»
.
ظاهراً گریه می‌کنم به کتاب
واقعاً درد می‌کشم از درد
ظاهراً خودکشی نخواهم کرد
واقعاً خودکشی نخواهم کرد...



ای لاو ایت

PoetryWhere stories live. Discover now