157

27 5 4
                                    

معبدی باش آن‌ورِ تبّت تا در این شعر، زائرت باشم
برکه‌ای باش آخر دنیا، تا که مرغ مهاجرت باشم

می‌توانم که تا تهِ دنیا، می‌توانم تمام این شب‌ها
مست باشم ته هواپیما تا همیشه مسافرت باشم

یک قناریِ بغض‌کرده شوم، زیر شلّاق‌هات بَرده شوم
می‌توانم به خاطرت «بروم»، می‌توانم به خاطرت «باشم»
.
توی این داستان که بد بشوی، گریه و حبسِ تا ابد بشوی
تا که از مرز و کوه رد بشوی، بلدِ پشتِ قاطرت باشم!

تا که دیوی به منزلت آمد، تا که دشمن مقابلت آمد
هرکجا ترس در دلت آمد، با تو در حال مشورت باشم

هدف چند اتّهام شوی، لذّتی تا ابد حرام شوی
یک خیابان ناتمام شوی... همه‌ی عمر، عابرت باشم

عشق رؤیای ماست، خائن نیست! هیچ‌چی با تو غیرممکن نیست
می‌توانم تو را خیال کنم، می‌توانم که شاعرت باشم



ای لاو ایت

PoetryWhere stories live. Discover now