تاریک و دلگرفته و خاموشم! مانند عصرهای زمستانیشوری به یأس خانه نخواهد داد، آواز یک پرندهی زندانی
میچرخ و چرخ و دایره میسازم، در من دوندهایست که میبازم
هر روز روی نقطهی آغازم، هر روز روی نقطهی پایانی
ّ
ِ با گوسفند منتظر سلاخ ، با موش های گم شده در سوراخانگشتهای له شدهی بیلاخ هستم بدون هیچ پشیمانی
ِ یا قسمت ِ صد سریالی لوس! یا فوتبال یا که خبر اغلب
َ
هستند پای تلویزیون هر شب،مستند از دلستر لیوانی!!این سو صدای سوت و کف و فریاد، آن سو نگاه یخزدهی جلاد
ما را کسی نجات نخواهد داد، از گریههای این شب طولانی
دیروز گرگ، دوستمان را خورد! دیشب شغال، خواهرمان را برد!
ّ
راهی شدیم پشت سر گله ّتا زندگی کنیم به آسانیبا بحث توی کافه و سیگاری، با خوردن غذای عزاداری
با فیسبوک و بردن لاتاری، با دختران خوشگل تهرانی
بی گریههای فاطمه و مهناز، بی لاشه پرندهی بیپرواز
بی پشت میلههای قفس، آواز! بی جای دوست، گوشهی مهمانی
افتاده موش، داخل یک قوطی، تکرار میشود به خودش طوطی
دنیا گزارشیست پر از سوتی! در گریهی 《جواد خیابانی》...
YOU ARE READING
Poetry
Poetry"شعر" یک لحظه "مکث" در گیجیست زندگی یک سقوط تدریجیست گزیده شعر های سید مهدی موسوی