شاید از صبح، یک زن تنها
بالشش را گرفته در آغوش
شاید از صبح، گریه می کرده
یک نفر پشت گوشی خاموششاید از صبح، دوستی شاعر
خون چکیده ست از سر ِ قلمش
شاید از صبح، مادرم با بغض
روسری را گره زده به غمششاید از صبح، جمله ای نصفه
بعدِ افسوس و کاش... منتظر است
شاید از صبح، گربه ای کوچک
پای ظرف غذاش منتظر استشاید از صبح گریه می کرده
توی یک واگن سریع السیر
اوّلین روزهای بی خبری
آخرین انتظار ِ صبح به خیرشاید از صبح بوده زیر سِرُم
یک طرفدار با تنی بی حس
نرسیده به هیچ جا و کسی
شاید از صبح، آخرین اس ام اسشاید از صبح، گوشه ی گنجه
بغض کرده عروسکی ساکت
شاید از صبح، آخرین شعرم
همه جا پُر شده در اینترنتشاید از صبح می زده باران
بر سر روزهای تابستان
شاید از صبح گشته دنبالم
پدرم توی چند قبرستانشاید از صبح، اسم من بوده
وسط هر مقاله ی بی ربط
شاید از صبح، گریه دار شده
کلّ آهنگ های داخل ضبطشاید از صبح، آسمان ابری ست
خون گرم است آنچه می بارد!
شاید از صبح، دشمن سابق
باز حس کرده دوستم دارد!!شاید از صبح، شاید از قبلاً
شهر، در اختیار ابلیس است
شاید از صبح، شاید از قبلاً
یک نفر رفته، بالشی خیس استشاید از صبح، آخرین امّید
جمله ای محض ِ دلخوشی بوده
شاید از صبح، پشتِ یک درِ قفل
دختری فکر خودکشی بودهشاید از صبح، پای یک تلفن
مرد، سیگار بوده با سیگار
مرکزِ ثقلِ شایعات منم!
خبرم رفته داخل اخبارشاید از صبح نیستم امّا
کف و دیوار خانه ام خونی ست
شاید از صبح، گفتن ِ اسمم
داخل شهر، غیرقانونی ست!شاید از صبح، بوسه ای در باد
آخرین شکل ارتباط شده
شاید از صبح، در نبودن من
کلّ دنیا تظاهرات شده!
■نیستم! تو نشسته ای آرام
ظاهراً وضع زندگی عالی ست!
نیستم! جشن عید فطر شده!
همه ی شهر، غرق خوشحالی ستنیستم! هیچ چی عوض نشده
غیر اسمی که داخل گوشی ست
نیستم! یا نبوده ام هرگز
زندگی حاصل فراموشی ستنیستم! مثل آخرین بوسه
نیستم! مثل لحظه ی تردید
نیستم! مثل جمله ای غمگین
که نوشتیم با مداد سفیدنیستم! مثل جنّ زیر پتو
نیستم! مثل چیزهای غلط
نیستم! مثل رد شدن از شهر
مثل یک مرد ناشناس فقط...
YOU ARE READING
Poetry
Poetry"شعر" یک لحظه "مکث" در گیجیست زندگی یک سقوط تدریجیست گزیده شعر های سید مهدی موسوی