.
گذاشت توو چمدونش دو تا لباس، یه کفش
سه تا کتاب، یه ساعت، یه بغضِ نیمهتموم
تمومِ گرمیِ آغوش و عطر خوب تنت
که بعد گم بشه توو یه مسیرِ نامعلومگذاشت توو چمدونش یه عکسِ تا خورده
عروسکش رو که خوابای درهمی داره
یه کیسه خاک، پُر از گریه، غرق خون و جنون
یه ابر که همهی زندگیش میبارهخیال کرد فقط توی خونه تاریکه
خیال کرد که روزای خوب نزدیکه
صدای اسلحه اومد که غرق شلّیکه!
خیال کرد که باده! به اشتباه افتادگذاشت توو چمدونش صدای مامانو
لباس بچّگی و روزهای زندانو
هزار خاطره از کوچههای ایران و
به سمت یه شب بیانتها به راه افتادگذاشت توو چمدونش نگاه خیست رو
گلای باغچه رو، روزهای شادی رو
صدای خندهت و برق چشات و دستاتو
شب شکنجه و کابوس انفرادی روگذاشت توو چمدونش یه روز برفی رو
یه بچّه رو که توی مدرسه کتک خورده
هزار زخم قدیمی که جاش مونده هنوز
هزار خاطره از یه رفیق که مُرده!خیال کرد فقط توی خونه تاریکه
خیال کرد که روزای خوب نزدیکه
صدای اسلحه اومد که غرق شلّیکه!
خیال کرد که باده! به اشتباه افتادگذاشت توو چمدونش صدای مامانو
لباس بچّگی و روزهای زندانو
هزار خاطره از کوچههای ایران و
به سمت یه شب بیانتها به راه افتاد
YOU ARE READING
Poetry
Poetry"شعر" یک لحظه "مکث" در گیجیست زندگی یک سقوط تدریجیست گزیده شعر های سید مهدی موسوی