162

16 3 0
                                    

.
گذاشت توو چمدونش دو تا لباس، یه کفش
سه تا کتاب، یه ساعت، یه بغضِ نیمه‌تموم
تمومِ گرمیِ آغوش و عطر خوب تنت
که بعد گم بشه توو یه مسیرِ نامعلوم

گذاشت توو چمدونش یه عکسِ تا خورده
عروسکش رو که خوابای درهمی داره
یه کیسه خاک، پُر از گریه، غرق خون و جنون
یه ابر که همه‌ی زندگیش می‌باره

خیال کرد فقط توی خونه تاریکه
خیال کرد که روزای خوب نزدیکه
صدای اسلحه اومد که غرق شلّیکه!
خیال کرد که باده! به اشتباه افتاد

گذاشت توو چمدونش صدای مامانو
لباس بچّگی و روزهای زندانو
هزار خاطره از کوچه‌های ایران و
به سمت یه شب بی‌انتها به راه افتاد

گذاشت توو چمدونش نگاه خیست رو
گلای باغچه رو، روزهای شادی رو
صدای خنده‌ت و برق چشات و دستاتو
شب شکنجه و کابوس انفرادی رو

گذاشت توو چمدونش یه روز برفی رو
یه بچّه رو ‌که توی مدرسه کتک خورده
هزار زخم قدیمی که جاش مونده هنوز
هزار خاطره از یه رفیق که مُرده!

خیال کرد فقط توی خونه تاریکه
خیال کرد که روزای خوب نزدیکه
صدای اسلحه اومد که غرق شلّیکه!
خیال کرد که باده! به اشتباه افتاد

گذاشت توو چمدونش صدای مامانو
لباس بچّگی و روزهای زندانو
هزار خاطره از کوچه‌های ایران و
به سمت یه شب بی‌انتها به راه افتاد

PoetryWhere stories live. Discover now