.
شبيه شهر پس از جنگ، گيج و متروكم
به مالكيّت يك اسم تازه مشكوكمبه مالكيّت هر چيز زنده و بیجان
به مالكيّت تصويرهای سرگردانبه مالكيّت اين روزهای دربهدری
به مالكيّت پاييزهای يكنفریقرار شد كه ته قصّهها دری باشد
دری كه پشتش دنيای بهتری باشدمهم نبود كه عشقت چقدر دووور شود
مهم نبود اگر مال ديگری باشد!مهم نبود اگر عاشقانه لخت شود
اگر كه موهايش زير روسری باشد!كه صبح و ظهر به مسجد رود برای نماز
كه پشت پنجره در حال دلبری باشد!تمام اينها تصوير بیخیال زنیست
كه هيچچيز به جز او مهم نبوده و نيستمهم تصوّر نور است در دل شبهاش
مهم فقط لبخندیست گوشهی لبهاششبيه شهر پس از جنگ، مملو از خونم
كه زنده زنده ميان اتاق، مدفونمزنیست در بغلم: قهرمان افسرده!
كه ديو آمده و بچّههاش را خوردهكه سالهاست به خودكارهاش مصلوب است
زنی كه رابطهاش با فرشتهها خوب استپرندهایست ولی غرق خون و پركنده
برهنهتر جلوی چشمهای شرمندهكه پير نيست و موهاش روسفيد شده!
كه اشك میريزد با تصوّر خندهزنی كه گوشهی سلّولها دراز كشيد
زنی كه قربانی بود توی پروندهزنی كه رام نشد، تا ابد تمام نشد
زنی به هيأت عصيان و خون، زنی زنده!زنی كه شوق تنش را به ياد داشته است
زنی كه رابطههایی زياد داشته استزنی كه مثل خودش بود اگر كمی بد بود
زنی كه مال كسی نيست و نخواهد بودشبيه شهر پس از جنگ، غرق اندوهم
نشسته زخم تو در تكّه تكّهی روحمشبيه گريه شدن بعد لحظهای شادی
به خواب ديدنِ چيزی شبيه آزادیشعار دادن اسمت جلوی دانشگاه
شبيه ديدن زن، بعد چشمبند سياهچقدر زرد شده صورتم كه پاييزم
اگر هلم بدهی مثل برگ میريزمگذشتهای بدبختم به حال وصل شده
كه زل زدهست به آيندهی غمانگيزماز آنهمه فرياد و از آنهمه رؤيا
فقط دو تكّه ورق مانده است بر ميزمزنیست در بغلم مثل خواب و بيداری
زنی كه میشود از او دوباره برخيزمدو تا به هيچ رسيده، دو آدم غمگين
دو خودكشی كه نكرديم توی زيرزميندو تا سياهی خودكار خسته روی ورق
دو تا اميد در اين نااميدی مطلقشبيه شهر پس از جنگ، خالی و بیابر
نشستهايم برای ادامه دادنِ صبر...
YOU ARE READING
Poetry
Poetry"شعر" یک لحظه "مکث" در گیجیست زندگی یک سقوط تدریجیست گزیده شعر های سید مهدی موسوی