167

24 8 2
                                    

.
شبيه شهر پس از جنگ، گيج و متروكم
به مالكيّت يك اسم تازه مشكوكم

به مالكيّت هر چيز زنده و بی‌جان
به مالكيّت تصويرهای سرگردان

به مالكيّت اين روزهای دربه‌دری
به مالكيّت پاييزهای يك‌نفری

قرار شد كه ته قصّه‌ها دری باشد
دری كه پشتش دنيای بهتری باشد

مهم نبود كه عشقت چقدر دووور شود
مهم نبود اگر مال ديگری باشد!

مهم نبود اگر عاشقانه لخت شود
اگر كه موهايش زير روسری باشد!

كه صبح و ظهر به مسجد رود برای نماز
كه پشت پنجره در حال دلبری باشد!

تمام اينها تصوير بی‌خیال زنی‌ست
كه هيچ‌چيز به جز او مهم نبوده و نيست

مهم تصوّر نور است در دل شب‌هاش
مهم فقط لبخندی‌ست گوشه‌ی لب‌هاش

شبيه شهر پس از جنگ، مملو از خونم
كه زنده زنده ميان اتاق، مدفونم

زنی‌ست در بغلم: قهرمان افسرده!
كه ديو آمده و بچّه‌هاش را خورده

كه سال‌هاست به خودكارهاش مصلوب است
زنی كه رابطه‌اش با فرشته‌ها خوب است

پرنده‌ای‌ست ولی غرق خون و پركنده
برهنه‌تر جلوی چشم‌های شرمنده

كه پير نيست و موهاش روسفيد شده!
كه اشك می‌ريزد با تصوّر خنده

زنی كه گوشه‌ی سلّول‌ها دراز كشيد
زنی كه قربانی بود توی پرونده

زنی كه رام نشد، تا ابد تمام نشد
زنی به هيأت عصيان و خون، زنی زنده!

زنی كه شوق تنش را به ياد داشته است
زنی كه رابطه‌هایی زياد داشته است

زنی كه مثل خودش بود اگر كمی بد بود
زنی كه مال كسی نيست و نخواهد بود

شبيه شهر پس از جنگ، غرق اندوهم
نشسته زخم تو در تكّه تكّه‌ی روحم

شبيه گريه شدن بعد لحظه‌ای شادی
به خواب ديدنِ چيزی شبيه آزادی

شعار دادن اسمت جلوی دانشگاه
شبيه ديدن زن، بعد چشم‌بند سياه

چقدر زرد شده صورتم كه پاييزم
اگر هلم بدهی مثل برگ می‌ريزم

گذشته‌ای بدبختم به حال وصل شده
كه زل زده‌ست به آينده‌ی غم‌انگيزم

از آن‌همه فرياد و از آن‌همه رؤيا
فقط دو تكّه ورق مانده است بر ميزم

زنی‌ست در بغلم مثل خواب و بيداری
زنی كه می‌شود از او دوباره برخيزم

دو تا به هيچ رسيده، دو آدم غمگين
دو خودكشی كه نكرديم توی زيرزمين

دو تا سياهی خودكار خسته روی ورق
دو تا اميد در اين نااميدی مطلق

شبيه شهر پس از جنگ، خالی و بی‌ابر
نشسته‌ايم برای ادامه دادنِ صبر...

PoetryWhere stories live. Discover now