شب، ناگهان چقدر غمانگیز است
این آسمان چقدر غمانگیز است
شکل زمان چقدر غمانگیز است
یعنی جهان چقدر غمانگیز است
وقتی که تو بدون وطن باشییعنی که در میان شب تردید
در این زمانهای که نباید دید
در شهر ترس و بیکسی و تهدید
یک رود پُرغرورِ پُر از امّید
جاری به انتهای لجن باشی!در پشت این عداوتِ دیرینه
پیروزیِ «شکست»، بر آیینه
با دردِ شهرِ شبزده در سینه
در پشت ابرهای پُر از کینه
در حال آفتاب شدن باشیگرچه مرام شهر شما بد بود
تنها عذاب و غصّهی ممتد بود
تنها سکوت و گریهی بیحد بود
چیزی مهم نبود و نخواهد بود
وقتی در انتظارِ ترن باشییک قلب ماند و تیر، پس از رفتن
یاد مرا بمیر! پس از رفتن
برگرد از این مسیر پس از رفتن
از من خبر نگیر پس از رفتن
باید به فکرِ مردنِ من باشی
باید به فکر مردن من باشی...
YOU ARE READING
Poetry
Poetry"شعر" یک لحظه "مکث" در گیجیست زندگی یک سقوط تدریجیست گزیده شعر های سید مهدی موسوی