امشب شب جمعه ست، جمعه!... و تو غمگينی
من در کنارت هستم و من را نمی بينیهی عکس ها دور سرت در گريه می گردند
«آهنگران»، «چمران»، «جهان آرا» و «آوينی»
.
يادت می آيد: «قرمه سبزی دوست دارم با...»
از انعکاس عکس گنگت داخل سينی
.
«احمد» پدر را اشتباهی محض می داند
خط می زند «زهرا» مرا از دفتر دينی!تو مثل سابق پيش من در چادری گلدار
با آن دهان و چشم و ابرو و لب و بينی ↓در رکعت سوّم به شک افتاده ای انگار
و پشت شيشه می زند باران سنگينی!دارند می پوسند با تو، با زمان، با عشق
بر روی ميز کار من گل های تزئينیاز من چه مانده جز دو تا تصوير بر ديوار
يک راديو، يک خاطره، يک فرش ماشينیشب ها ميان سجده می آيی به آغوشم
اما نمی فهمد تو را اين شهر پايينی!تا صبح گريه می کنم در عطر موهايت
سر را که بالا می کنی من را نمی بينی...
YOU ARE READING
Poetry
Poetry"شعر" یک لحظه "مکث" در گیجیست زندگی یک سقوط تدریجیست گزیده شعر های سید مهدی موسوی