5.welcome to your new home!

5.9K 1K 324
                                    

-خب... به خونه ی جدیدت خوش اومدی!

لیام با خوش رویی گفت و در رو تا انتها باز کرد لو عقب ایستاد تا زین که مردد دسته ی چمدونش رو توی دستش فشار میداد ،اول وارد بشه.

زین نیم نگاهی به لیام که با لبخند نگاهش میکرد انداخت و بعد به قسمتی از راهروی خونه که از در باز پیدا بود.

-نمیخوای بری تو?

-اوه... چرا

زین دست از دید زدن و حدس و گمان راجب خونه برداشت و درحالی که چمدون سنگینش رو که چرخ هاش خراب بود رو حمل میکرد وارد شد... البته این تا وقتی ادامه داشت که دستی از پشت سر دسته ی چمدون رو گرفت و از دست زین کشید.

-این برای تو سنگینه پسر... من میارمش

زین خوشش نیومد ولی اعتراضی هم نکرد... هرچقدر هم که از اون مرد خوشش نمی اومد بازم به احترام کمکی که بهش کرده بود حق نداشت چیزی بهش بگه... زین این رو میفهمید!

لیام از کنارش گذشت و زودتر از اون وارد سالن متوسط خونه شد و بعد پنج پله ی کنار دیوار رو بالا رفت و در یکی از اتاق هارو باز کرد و همونطور که وارد میشد بلند توضیح داد.

-ما دوتا اتاق بیشتر نداریم ولی خب دیشب با گری صحبت کردم و اون پیشنهاد داد که اتاق خودشو بده به تو... میدونی? اون اکثرا پیش من میخوابه پس مشکلی نیست... امیدوارم مشکلی نداشته باشی!?

اگرهم مشکلی بود زین مطمئن نبود که میتونه بگه یا نه?! یعنی حالا باید روی تختی که دو طرفش میله داشت جمع میشد و میخوابید یا مجبور بود روی زمین بخوابه?

البته که توی خونه ی تاملینسون ها هم کنار لویی روی لایه ی نازک تشک روی زمین میخوابید ولی خب از خونه ی مدرن و شیک لیام همچین انتظاری نداشت.

-اوم... نه... مشکلی نیست

با تردید سمت اتاقی که لیام واردش شده بود شد و... خب اون چیزی نبود که انتظارش رو داشت.

اتاق نسبتا کوچیکی که با رنگ های ملایم آبی و خاکستری به شیوه ی ساده ای چیده شده بود و تختش کاملا با تصور زین متفاوت بود... تخت یک نفره ی سرمه ای با بالش و پتوی خاکستری و قفسه ای که کتاب های مرتب کودک و چند تا ماشین مرتب توی اون چیده شده بود اون اتاق رو بیشتر شبیه اتاق پسر های بالغ کرده بود تا اتاق پسر بچه ی کوچولو... البته سبد کوچیک اسباب بازی کنار اتاق تا حدودی خیال زین رو راحت میکرد که مطمئنا پسر لیام قرار نیست همسن خودش باشه!

-یکم با انتظار من متفاوته

زین آهسته گفت و به لیام که با دقت لباس های گری رو به گوشه ی کمد هدایت میکر تا جا برای لباس های نه چندان زیاد زین باز بشه ،نگاه کرد.

-گری اینطور میپسنده... اون به محض اینکه تونست انتخاب کنه ترجیح داد اون دکور به قول خودش بچگانه و لوس سفید آبی رو از اتاقش بیرون بندازه و... میبینی دیگه... اون انگار پدر منه... البته این تاثیرات پرستارشه...

NO LIMIT •|ziam|• COMPLETEDWhere stories live. Discover now