-تو اینجا چه غلطی میکنی?
صدای نحسش مثل زنگ توی خونه پیچید و زین با اخم هایی که بیش از هروقت دیگه ای توی هم فرو رفته بود از روی مبل بلند شد.
-دقیقا همین سوالو از تو دارم !
- این اینجا چیکار میکنه لیام?
-مامــــان!
گری اعتراض کرد و کیک و بسته ی مشکی رو از دست شر گرفت و روی میز نهارخوری بزرگ سالن گذاشت .
-نه گری!… جواب منو بده لیام… پرسیدم این اینجا چیکار میکنه?
-این خونه ی منه و من لازم نمیبینم بهت جوابی بدم شر!
لیام به راحتی گفت و دست زین رو گرفت و نشوندش اما نه روی مبل بلکه روی پای خودش.
زین که احساس میکرد جای اشتباهی نشسته قصد بلند شدن کرد اما با فشار دست های لیام روی پهلوش سرجاش موند و نگاه عجیب و گیج شر رو به جون خرید.
انگار لیام بعد از اینکه داستان برای گری روشن شد ،شجاع تر و بی پروا تر شده بود.
-باید برام توضیح بدی اینجا چه خبره لیام… خیلی سریع برام توضیح بده اینجا چه فاکی داره اتفاق میوفته?!
شر با صدایی که ذره ذره بالا تر میرفت و پلکی که لرزش عصبیش واضح بود پرسید و دست هاش رو کنار بدنش مشت کرد .
گری پوف کلافه ای کشید و دست هاش رو توی هوا تکون داد و سمت اتاقش رفت و در رو بست… اون بیش از اندازه شبیه پیتر شده بود! به همون اندازه ریلکس و بی تفاوت...چیزی که دو سال پیش اصلا نبود!
-چی میخوای بشنوی? آره این چیزیه که باید خیلی زودتر نشونت میدادم و نمیذاشتم دو سال از زندگی نگهم داری و نذاری جلو برم… حالا مشکلت کجاست?
-تو… شما دوتا… اینجا خونه ی منه… اینجا رو من خریدم… من همه ی این زندگی رو بهت دادم و نمیخوام حالا اون اینجا باشه… وسط زندگی ای که مال منه
لیام چیز هایی که میشنید رو باور نمیکرد… واقعیت این بود که تمام این مدت شر حتی یک بار هم چیزی شبیه این هارو نگفته بود و حالا… چی شد?
-میخوام اون همین حالا از اینجا بره لیام
شر تقریبا جیغ زد و مشت هاش رو که حالا محکم تر شده بودن کنار تنش تکون داد… زین از روی پای لیام بلند شد تا جواب اون زن رو که بیش از اندازه روی مغزش راه میرفت رو بده اما قبل از اینکه حرفی بزنه صدای جدیدی توی خونه پیچید.
-اینجا چه خبره?
صدای محکم پیتر که ماشینش رو توی پارکینگ جا داده بود و حالا تازه از در خونه وارد شده بود باعث شد زین با کنجکاوی به پشت شریل سرک بکشه و با دیدن مرد مسن اما قوی ای که بسته ی نسبتا بزرگ شیری رنگی توی دستش بود ،متوجه بشه که این همون پدر بزرگیه که گری ازش زیاد براش تعریف میکرد.
![](https://img.wattpad.com/cover/130573598-288-k858239.jpg)
YOU ARE READING
NO LIMIT •|ziam|• COMPLETED
FanfictionHighest ranking : #1 in fanfiction For more than four continuous months -داری محدودم میکنی! +نه... فقط دارم عاشقت میکنم. -نمیخوامش! +دست تو نیست... دست هیچکس نیست.