2.I have to borrow!

7.7K 1K 373
                                        

نور تابیده بود و مثل هر روز صبح میدونست که گِرِی پرده رو کنار زده پس نور غلیظ پشت پلک های چیز جدیدی نبود.

-گـــــــری?

-بــــله بابا?

گری با صدای بلند از توی سالن داد زد و لیام فهمید که طبق معمول مشغول دیدن تلویزیونه... ملافه رو از روی بالا تنه ی برهنش کنار زد و روی تخت نشست و موهای بهم ریختش رو از توی چشمش کنار زد.

-میرم دوش بگیرم... عمو اومد دعوتش بیاد تو... هری کی میاد?

-بــــاشه... دیگه باید برسه بابا

با کرختی از روی تخت بلند شد و درحالی که روی شلوارش باسنش رو میخاروند با پلک هایی که به زور باز مونده خودش رو به حموم رسوند .

دیشب تا دیروقت پای پی اس فور جدیدشون نشسته بودن و درحالی که تکه های پیتزاشون رو با اشتها میخوردن چند ستی فیفا بازی کرده بودن و بعد خسته و کوفته درحالی که گری توی بغل لیام تقریبا بیهوش شده بود به زور به اتاق اومده بودن و خوابیده بودن.

لیام هیچ وقت از اون پدرهایی نبود که ساعت خواب تعیین کنه یا باید و نباید زیادی داشته باشه و گری هم از اون بچه هایی نبود که به کنترل زیادی نیاز داشته باشه و این باعث اون رابطه ی عجیب و غریب و قوی شده بود .

کم کم نایل از راه میرسید پس بیخیال وان شد و دوش آب رو باز کرد. و وقتی مطمئن شد که یخ نمیکنه و یا نمیسوزه ،بی معطلی زیر دوش ایستاد و اجازه داد خواب از سرش بپره... هرچند که میدونست قراره امروز چرت بزنه و خوشحال بود که مسئول اداره ی پر دردسری نیست.

-بابا عمو اینجاست

-چند دقیقه دیگه بیرونم سوییتی

چند دقیقه بعد همونطور که گفته بود شیر آب رو بست و حوله ی سفید و کوتاهش رو از روی گرمکن برداشت و دور پایین تنه اش بست و درحالی که آب از نوک موهاش روی لب ها و بینیش میچکید از حموم بیرون اومد... حق با گری بود... وضع موهای خودش فرقی با موهای اون نداشت.

-تر و تمیز و آماده ی کار

نایل با لبخند گفت درحالی که دست به سینه به چهارچوب در اتاق تکیه داده بود و به لیام که به سمت کمدش میرفت نگاه میکرد.

-کاملا... فاک... اصلا

لیام با بدخلقی گفت و باکسرش رو از توی کشو بیرون کشید و بی خجالت درحالی که پشتش به نایل بود حوله رو باز کرد و زمین انداخت و باکسرش رو تن کرد.

-جلوی گری ام همینی?

لیام با قیافه ی "وات دِ فاکی" نگاهش کرد و دست هاش رو از دو طرف باز کرد.

-اون پسرمه

نایل خندید و تکیه اش رو از چهارچوب گرفت و دستش رو تو هوا تکون داد و دور شد .

NO LIMIT •|ziam|• COMPLETEDDonde viven las historias. Descúbrelo ahora