-ما نیاز داریم حرف بزنیم… با هر دوتاتون
هری که بعد از خوابیدن گری که شب پیش خوابش نبرده بود ،از اتاق بیرون اومده بود گفت و به بقیه حالی کرد که قرار نیست این یه صحبت جمعی باشه پس لویی و نایل بی حرف از جا بلند شدن و وارد آشپزخونه شدن و هرکسی میتونست بفهمه بلند بلند حرف زدن نایل به چه دلیلیه.
لیام میدونست که هری قرار نیست بگه گری اشتباه میکرده… واقعیت این بود که خودش هم مطمئن نبود،از هیچی!
-آقای پین… تمام چیزی که اون میخواد توجه و عشق شما و زینه… نگین که بهش اون قدری که لایقشه اختصاص میدین که میدونین باورم نمیشه… چون من اینو دیدم که درست نیست
تمام مدتی که ما اینجا بودیم ،به هر دلیلی من ندیدم شما گری رو تو آغوشتون بکشین چون اونجا با زین پر شده بود و همینطور تو زین… یادتون بیارین که قبلا چطور زندگی میکردین چون حتی منم یادمه چقدر خوشحال بودین!
نمیشه حداقل سعی کنین یکم مثل قبل بشین?
➖➖➖
-گری… عزیزم?
زین آروم و مردد صدا زد و پشت در منتظر موند،ابدا نمیخواست بی اجازه وارد اون اتاق بشه!
چند دقیقه بعد که زین کم کم میرفت تا نا امید بشه در به آرومی باز شد و گری که سرش رو پایین انداخته بود بعد از باز کردن در چد قدم عقب رفت.
این یه دعوت دوستانه بود?
زین وارد شد و وسط اتاق ایستاد،نمیدونست واکنش گری به نشستنش چیه و نمیخواست جو رو متشنج کنه.
-بشین
گری آروم گفت و خودش روی صندلی میزش نشست و به تخت اشاره کرد.
زین روی تخت نشست و حرف هاش رو توی ذهنش برای بار هزارم دوره کرد.
-گری… ببین… من نمیدونم کجای کارو اشتباه کردم که باعث شد انقدر از هم دور بشیم… منم یادم روزایی که باهم گذروندیمو… نمیدونم میتونی باورش کنی یا نه اما همونقدر که لیام… توی قلب من جا داره توام داری… تو برام فرق داری… میدونم فکر میکنی میخوام تحت تاثیر قرارت بدم ولی میتونم قسم بخورم که همه ی حرفام حقیقته…
من میخوام همه چیزو درست کنم… همونطوری که تو میخوای،چیزایی که تو میخوای همون چیزاییه که منم میخوام چون… من تو و لیامو میخوام… شما خانواده ی منین… تنها خانواده ی واقعی من
من میتونم به خاطر تو و لیام از همه چیز دست بکشم… حتی اگه تو بخوای میتونم از… میتونم از… از لیامم دست بکشم و برم… اگه بدونم این تورو خوشحال تر میکنه حتی…
-نمیخوام!
زین متوجه نشد اون صدای آروم و زیرلبی چی گفت پس از روی تخت بلند شد و روی زمین جلوی گری نشست و دستش رو روی زانوهای کوچولوی اون پسر گذاشت.
KAMU SEDANG MEMBACA
NO LIMIT •|ziam|• COMPLETED
Fiksi PenggemarHighest ranking : #1 in fanfiction For more than four continuous months -داری محدودم میکنی! +نه... فقط دارم عاشقت میکنم. -نمیخوامش! +دست تو نیست... دست هیچکس نیست.