-ازش خوشش میاد?
-بیا امیدوار باشیم!
-اگه نیاد?
-خب... چرا باید همیشه احتمالای بدو در نظر بگیری?
زین غر زد و ضربه ی ارومی به شونه ی گری کوبید و چشمش دور اتاق چرخوند و وقتی از مرتب بودن همه چیز مطمئن شد نفس عمیقی کشید و دست هاش رو بهم کوبید.
- دیگه باید برسه
-من استرس دارم گری
-نگران نباش زینی... همه چیز خوب پیش میره
گری با ملایمت گفت و بازوی زین رو لمس کرد و سعی کرد لحنش متقاعد کننده باشه ،از زینی که لب هاش رو میجوید هیچ چیزی بعید نبود پس گری نمیتونست اجازه بده زین توی استرس بمونه!
حتی انتظار میرفت همین حالا تمام اون وسایل رو که با دقت سه روز درحال چیدنشون بود رو زیر و رو کنه تا از نو بچینه... پس آره! گری نیاز داشت که اونو اروم کنه.
-نظرت چیه بریم یه لیموناد درست کنیم? تا وقتی برسه بخوره?
-لیموناد... ا... اره لیموناد فکر خوبیه
زین بی حواس گفت و زودتر از گری از اتاق بیرون رفت و گری درحالی که چشم هاش رو توی حدقه میچرخوند پشت سرش راه افتاد.
انگار جاها عوض شده بود و گری ده ساله حالا مدیر اون خونه و بدون وجود اون هیچ چیزی درست و اروم پیش نمیرفت!... گری از همین حالا هم استعداد خودش رو برای مدیریت نشون داده بود و شاید برای همین بود که پیتر معتقد بود که به محض رسیدنش به سن قانونی باید مدیریت شرکت ها رو به دست بگیره!
گری لیوان های مورد نیاز زین رو از کابینت بیرون اورد و به دست زین که معطل و بی حواس وسط اشپزخونه ایستاده بود داد .
زین لیوان هارو روی میز چید و به دنبال شکر دقیقا کابینتی رو که هیچ چیز خوراکی ای توش نبود رو زیر و رو کرد.
گری با ارامش مشغول شستن چند تا لیموی تازه شد و ترجیح داد زین رو به حال خودش بذاره تا سرگرم باشه... واقعا? اون پسر 21 ساله بود و حالا اینقدر هول کرده بود که جای همه چیز رو از یاد برده بود?
گری هر قاچ لیمو رو توی یکی از لیوان ها چکوند و از قوطی شکر که از اول و همیشه روی میز بود چند قاشق توی لیوان های ریخت و دستش رو شست تا بطری اب و یخ هارو با دست تمیز برداره.
زین که به خودش می اومد اصلا از چسبونکی شدن بطری و قالب های یخ خوشحال نمیشد!
همزمان با پر شدن اخرین لیوان صدای زنگ واحد توی خونه پیچید و طبق چیزی که اگری انتظارش رو داشت زین داد کوتاهی از سوپرایز زد و بعد از اینکه صاف ایستاد پیشونیش رو بی هدف لمس کرد و سعی کرد عمیق نفس بکشه.
ВЫ ЧИТАЕТЕ
NO LIMIT •|ziam|• COMPLETED
ФанфикшнHighest ranking : #1 in fanfiction For more than four continuous months -داری محدودم میکنی! +نه... فقط دارم عاشقت میکنم. -نمیخوامش! +دست تو نیست... دست هیچکس نیست.
