شاید نیم ساعتی میشد که پشت در ایستاده بودن و با اضطراب منتظر بودن تا پزشک مربوط از اتاق بیرون بیاد.
لیام نمیتونست اون لحظه رو از یاد ببره که با صدای زین از خواب پریده بود و با عجله از اتاق بیرون اومده بود... اون لحظه ای که زین رو دید در حالی که بدن لَخت و بی هوش گری رو روی دست هاش گرفته بود و داشت بی توجه به لباسش از خونه بیرون میرفت.
و حالا...
وقتی که به بیمارستان رسیده بودن میتونست نفس های غیر عادی و سنگین گری رو بشنوه و صورت کبودش رو ببینه و خدا میدونست زنده موندن اون لحظه چقدر ناممکن به نظر میرسید.
هنوز هم نمیدونست چطور تونسته تا بیمارستان دووم بیاره... زین لام تا کام حرف نمیزد،هنوز شکه بود و شرایط رو درک نکرده بود... شاید همه چی توی بیست دقیقه اتفاق افتاده بود... گری سرفه کرده بود و بعد از هوش رفته بود و... واقعا چی شده بود?
نگران بود و این قابل انکار نبود ولی هنوز نمیدونست چی شده...
-آقای...
صدای پزشکی که از اتاق گری بیرون اومده بود توجهشون رو جلب کرد... هر دو با استرسی که توی حرکاتشون مشهود بود از جا بلند شدند و رو به روی دکتر ایستادن... دکتر نگاهی به هر دوشون انداخت ،مطمئن نبود باید با کدوم یکیشون صحبت کنه... لیام که سکوت دکتر رو دید کلافه دستش رو تکون داد.
-پین هستم آقا... پسرم... پسرم حالش چطوره
دکتر سرش رو تکون داد و نگاهش رو روی لیام متمرکز کرد و ادامه داد.
-ابتدا باید بگم نگران نباشید به موقع رسوندینش ولی... شما از شرایط ریه اش با خبرین?
-بله... هستم
لیام با صدای آرومی گفت و زین متوجه خم شدن شونه هاش شد.
-موادی که بهش حساسیت داشته رو یا خورده و یا استشمام کرده... شما باید بیشتر حواستون رو جمع کنید میدونید که شرایط پسرتون واقعا بده و من باید باهاتون صادق باشم... بار دیگه به جای 15 دقیقه فرصتتون شاید 5دقیقه باشه
مگه وضعیت گری چقدر بد بود? اون کوچولو اصلا شبیه بیمارا نبود و حالا دکترش انقدر داشت به لیام هشدار میداد!... حقیقتا زین ترسیده بود و چشم هاش گرد شده بود و مردمک چشم هاش گشاد شده بود.
-مادرش?... اینجاست?... باید بهش بگم که حواسش رو نسبت به خورد و خوراک و اتمسفر خونه بیشتر جمع باشه
-نه مادرش اینجا نیست
-پس لطفا بهش زنگ بزنید... باید باهاش صحبت کنم... معذرت میخوام باید برم
دکتر گفت و از لیام که برای توضیح شرایط خودش و مادر گری برای دکتر دهنش نیمه باز مونده بود ،فاصله گرفت.
ВЫ ЧИТАЕТЕ
NO LIMIT •|ziam|• COMPLETED
ФанфикшнHighest ranking : #1 in fanfiction For more than four continuous months -داری محدودم میکنی! +نه... فقط دارم عاشقت میکنم. -نمیخوامش! +دست تو نیست... دست هیچکس نیست.
