لطفا آخر چپترو بخونید❤
-منو از اتاق بیرون کرد و صبح یه لیوان شیر و بیسکوییت برد تو اتاق و ظهرم زین براش ناهار برد… حتی از اتاق بیرون نیومده
نایل دستش رو روی شونه ی لیام گذاشت تا دلداریش بده اما تنها چیزی که ذهنش رو بیشتر از همه درگیر کرده بود آینده ی پسر کوچولوش بود… چطور باید درست حفظش میکرد تا به اینجاها نکشه.
-معذرت میخوام آقای پین معذرت میخوام زین اما… به نظرم حق با گریه
هری با لحن گرفته ای گفت و بی اینکه منتظر جوابی بمونه از جا بلند شد و سمت اتاق گری رفت… اون گری رو خیلی خوب میشناخت شاید بیشتر از هرکسی و میدونست که اون کوچولو تا وقتی که از حدش بیشتر اذیت نشه همچین واکنشی نشون نمیده… اون بی دلیل پدرش رو ناراحت نمیکرد.
-گری
هری گفت قبل از اینکه تقه ای به در بزنه و منتظر بمونه.
-بیا تو
صدای گرفته ی گری هری رو گرفته تر از قبل کرد ،در رو آروم باز کرد و با دیدن بدن کوچولو و لاغر گری که روی تختش مچاله شده بود قلبش گرفت.
در رو پشت سرش بست و خودش رو به تخت رسوند و کنار گری نشست و دستش رو بین موهای ابریشمی گری که بلند شده بود فرو برد.
-غوغا به پا کردی!
هری سعی کرد با شوخ طبعی جو سنگین رو از بین ببره… گری از بچگی شوخی های هری رو دوست داشت و این تغییری نکرده بود.
توی جاش چرخید و سرش رو روی زانوی تا شده ی هری گذاشت اما نگاهش نکرد،انگار با نگاه کردن به چشم های هری غرورش میشکست.
-میخوای حرف بزنیم? مثل قبلا?
گری سرش رو تکون داد اما حرفی نزد… مثل قبلا یعنی هری بپرسه و گری جواب بده تا وقتی که دلش بخواد حرف بزنه و تعریف کنه.
-کسی اذیتت کرد?
گری سرش رو به علامت نفی تکون داد.
-از چیزی خسته شدی?
گری سرش رو به تایید تکون داد و درست مثل وقتی شش ساله بود صورتش رو بیشتر به پاهای هری فشرد.
-پس خسته شدی… از چی? باهام حرف نمیزنی?
-از بابا… از… از…
گری ادامه نداد و توی جاش نشست و سرش رو پایین انداخت… میدونست لیام رو حسابی ناراخت کرده انا دردی که حس میکرد اجازه نمیداد از اتاق بیرون بره و خودش رو توی آغوش گرم لیام جا بده و یه عالمه بوسش کنه.
-چرا ?چرا ازش ناراحتی?
هری حرف های گری رو از لیام شنیده بود اما این فقط یک طرف ماجرا بود… چیزی که لیام میفهمید و نه صد درصد چیزی که گری میخواست.

YOU ARE READING
NO LIMIT •|ziam|• COMPLETED
FanfictionHighest ranking : #1 in fanfiction For more than four continuous months -داری محدودم میکنی! +نه... فقط دارم عاشقت میکنم. -نمیخوامش! +دست تو نیست... دست هیچکس نیست.