-هنوزم میتونی بگی لویی بیاد زین... به نظرم مشکلی نداره... ازم سوال میکردی انقدر آه کشیدن نداشت که پسر خوب
لیام درحالی که در خونه رو با کلیدش باز میکرد گفت چون متوجه شده بود که اون پسر از نیمه های راه ساکت شده بود و سرش تو گوشیش بود و چند ثانیه یک بار آه ارومی هم میکشید... اون که قصد نداشت زین رو آزار بده.
زین با ناباوری نگاهش کرد که بعد از باز کردن در بعد از گری وارد خونه شد... اون مرد چطور همیشه حواسش به همه چیز بود?
با قدم های سریع وارد شد و توی یه قدمی لیام که سوییشرتش رو آویزون میکرد ایستاد.
-جدی جدی بهش بگم بیاد?
-جدی جدی بهش بگو بیاد
-سر کار نمیری?
-نه... ولی اگه بخوای منو و گری میتونیم بریم یکم بیرون بچرخیم تا شما راحت باشین
لیام شونه هاش رو بالا انداخته بود و میگفت... میدونست که لویی هیچ دل خوشی ازش نداره.
-چی? اوه نه... نه مشکلی نیست... اینجا خونه ی توئه
-خونه ی توام هست اینو فراموش نکن
لیام انگشتش رو جلوی صورت زین تکون داد و مثلا تهدیدش کرد... زین بی اختیار خندید و بعد سریع لبخندش رو جمع کرد و بی هدف سرفه کرد.
-اهم... اوکی... ممنونم پس... پس میگم که بیاد
و ثانیه ی بعد پسر توی اتاقش بود و با هیجان شماره ی لویی رو میگرفت.
-هی پسر کجایی... تکستمو جواب ندادی... کی بیام?
لویی بی معطلی با لحن مخصوص خودش غرید و زین میدونست که الان بینیش رو هم تا حای ممکن چین داده.
-الان... الان بیا
-همینه پسر... نیم ساعت دیگه اونجام
-چی وایسا وایسا... چجوری? تا اینجا یک ساعت راهه
-پیاده نیستم موتور گرفتم
-گرفتی?
-خیلی خب قرض گرفتم
-هــــی حواست هست داری میای کجا?... میتونه از همینجا یه راست ببرتت اداره احمق
-ششش... سر خیابون میذارمش... تو بهش فکر نکن... بای داداش
-وایسا لویی وایـــ... احمـــــق
زین با حرص گوشی رو که حالا گوشش رو با بوق ممتد پر کرده بود پایین آورد و تماس رو قطع کرد.
-من واقعا معذرت میخوام آقای پین... هیع... واقعا... واقعا معذرت میخوام
صدای ضعیف هری که بینش با صدای بلند سکسکه میکرد از میون در نیمه باز به گوشش میرسید... اون پسر با چه سرعتی خودش رو اینجا رسونده بود.
VOCÊ ESTÁ LENDO
NO LIMIT •|ziam|• COMPLETED
FanficHighest ranking : #1 in fanfiction For more than four continuous months -داری محدودم میکنی! +نه... فقط دارم عاشقت میکنم. -نمیخوامش! +دست تو نیست... دست هیچکس نیست.
