79.last day of pain

5.5K 850 356
                                        

-سـلام… بیا بشین

پیتر با اخم ظریفی که بین ابروهاش نشسته بود گفت و به صندلی کنار خودش اشاره کرد.

شر با نگاه گیجی نزدیک شد و روی صندلی نشست و کیفش رو پایین پاهاش گذاشت.

-من دیگه میرم… ممنونم که گوش کردی پیتر و اینکه… گری میخواد فردا بیاد اینجا مشکلی نیست?

-البته که نیست… هرموقع که بخواد ولی مگه مدرسه نداره?

-روز آخره و من زورم نمیرسه که بفرستمش مدرسه میدونی ?!

پیتر آروم خندید و سرش رو تکون داد… لیام متقابلا خنیدید و سرش رو برای شر و پیتر تکون داد و از تراس بیرون اومد.

از الن خداحافظی کرد و از خونه خارج شد… نگاهش به زین افتاد که توی ماشین نشسته بود و سرش رو پایین انداخته بود و احتمالا درگیر گوشیش بود… شریل چطور اونو ندیده بود?

انگشتش رو به شیشه ی ماشین کوبید و به زین که از جا پرید خندید.

زین با دیدن لیام نفسش رو فوت کرد و شیشه رو پایین داد.

-چی شد?

-نظرت چیه اول سوار شم بعد حرف بزنیم?

لیام با خنده گفت و ماشین رو دور زد و سوار شد و ماشین رو روشن کرد.

-خب چی شد?

-گفت بسپارم بهش… اون از پسش بر میاد… مطمئنم

➖➖➖

-تو بهم دروغ گفتی

-ولی من… من… معذرت میخوام بابا

-این چیزیو تغییر نمیده… تو نمیتونی با یه عذرخواهی همه چیزو درست کنی

-میدونم… من جبرانش میکنم… قول میدم

پیتر به چهره ی افتاده و چشم های اشکی دخترش با دقت نگاه کرد و نفس عمیقی کشید.

-بیا اینجا

پیتر همونطور که اخم داشت گفت و دستش رو روی پاش زد و به شر اشاره کرد.

شر اشک سمجش رو پاک کرد و از جا بلند شد و کلاهش رو برداشت و روی صندلی گذاشت و با سری که پایین افتاده بود جا به جا شد و روی پای پدرش نشست و سرش رو به شونه ی قویش تکیه داد و چشم هاش رو بست.

-تو همه چیز منی شر… تو تصمیم گرفتی بری و من آزادت گذاشتم اما الان پشیمونم… تو آماده نبودی… میخوام دیگه پیشم بمونی… نمیخوام تو شبیه اون بشی و من از دستت بدم… اما تو داری دقیقا توی راه اون پا میذاری… نمیخوام بذارم… لطفا بذار جلوتو بگیرم

شر که تمام مدت حرف های پدرش اروم اشک میریخت سرش رو تکون داد و خودش رو بیشتر توی آغوش پدرش جمع کرد.

-جلومو بگیر بابا… نذار شبیه مامان بشم

-نمیذارم… نمیذارم عزیزم

NO LIMIT •|ziam|• COMPLETEDNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ