8.gray!... are you ok?

6.3K 941 104
                                        

زین گفت و بی توجه به خنده ی بلند لیام پاکت کاغذی کنار پای لیام رو که نون فرانسوی بلندی ازش بیرون زده بود برداشت و دوباره به آشپزخونه برگشت... مثل اینکه لیام عادت داشت هرشب که به خونه بر میگشت دست کم یه پاکت کوچیک خرید خرید کرده باشه و این برای زین جالب بود.

یادش می اومد که اگه خودش و لویی برای خونه چیزی نمیخریدن امکان نداشت بشه چیزی توی یخچال اون خونه پیدا کرد و حالا این خونه وفور نعمت بود .

هری بشقاب هارو روی میز چیده بود و غذارو آماده توی ماکروفر گذاشته بود تا موقع سرو گرم کنن... دستش رو شست و از آشپزخونه بیرون اومد و کیف و سوییشرتش رو از کنار در برداشت و سمت سالن رفت... زین میتونست از بالا اپن ببینه که لیام با لبخند چند اسکناس به هری داد و باهاش دست داد.

هری گری رو بوسید و از لیام خداحافظی کرد و دوباره سمت راهرویی که در أشپزخونه و در ورودی توی اون بود اومد و نزدیک در آشپزخونه ایستاد.

-خداحافظ زین

-خداحافظ

زین دستش رو برای اون پسر که موهای فرفریش رو با حالت با نمکی به یک سمت هدایت میکرد ،تکون داد و بعد از اینکه هری از خونه بیرون رفت اون هم از آشپزخونه بیرون اومد.

-بابا ما یه راه حل برای ریاضی پیدا کردیم

گری در حالی برای لیام تعریف میکرد که پاهاش رو دور کمر لیام حلقه کرده بود و لیام دست هاش رو زیر باسن کوچولوش قلاب کرده بود و با دقت و مهربونی به حرف هاش گوش میکرد.

زین روی صندلی که به پایین اپن بود نشست و بهشون نگاه کرد که چقدر صمیمی به نظر میرسیدن.

-اوه چه راه حلی ?هری اینکارو کرد?

-نه زینی براش یه راه پیدا کرد... ولی هری هنوز نباید چیزی بفهمه

گری آرومتر گفت و انگشتش رو جلوی بینیش گرفت... زین بی صدا خندید و لیام طبق معمول با صدای بلند.

-خب اون راه چیه که هری نباید بفهمه?

-من سوالارو جواب میدم و زینی مینویسه... اون نوشتنو دوس داره و منم جوابارو بلدم... یه معادله دو سر سود

زین هنوز نمیتونست درک کنه که اون موجود کوتوله ی لاغر اندام که شبیه اِلف ها بود ،این اصطلاحات رو از کجا در میاورد تا وقتی که ادامه ی بحثش رو با لیام شنید .

-منطقیه... هر دوتون به یه اندازه ازش سود میبرین... معامله باید اینطور باشه

-ولی به هری نمیگیم

گری با تاکید بیشتری گفت و ابروهاش رو بالا برد و چشم هاش رو بست...

-دهنم قرصه... اوهـــــوم

لیام گفت و یکی از دست هاش رو آزاد کرد و انگشت هاش رو شبیه به بستن زیپ روی لبش کشید و با اطمینان پلک زد.

NO LIMIT •|ziam|• COMPLETEDМесто, где живут истории. Откройте их для себя