-هی پسر تولد چطور بود?
بل تیکه انداخت و خندید و چشم غره ای از لیام تحویل گرفت... گری با کوله پشتی ای که از خودش هم بزرگتر بود توی راهرو ظاهر شد و با دیدن لیام و زین که جلوی در ایستاده بود ن با برقی که توی چشم هاش بود دوید و بر خلاف انتظار خودش رو به زین رسوند و دست هاش رو سفت دور کمرش حلقه کرد.
زین خندید و دستش رو زیر بغل اون کوچولو برد و بالا کشیدش و اونو توی بغلش گرفت... چطور بود که بدن کوچولوش همیشه گرم و نرم بود?
لیام اخم هاش رو تو هم کشید و دست هاش رو روی سینش بهم پیچید.
-عالیه!... کم کم یادت میره که من پدرتم
زین و بلا بلند خندیدن و گری با لوسی سرش رو به سر زین چسبوند و چشم هاش رو با ناز خمار کرد.
-زینی خوب بغل میکنه
زین با ذوق گونه ی پنبه ایش رو محکم بوسید و بیشتر به خودش فشارش داد.
-خوبم بوس میکنه!
-اوه اره همینطوره... خیلی خوب
لیام گفت و با پوزخند پیشونیش رو خاروند و کاری کرد که زین نگاهش رو بدزده و بهسرعت به بلا نگاه کنه که به همون سرعتم پشیمون بشه... اون زن با دقت صورت زین رو وارسی میکرد و البته که دنبال چیز خاصی نبود فقط این زین بود که حالا اون نگاه رو جور دیگه تعبیر میکرد و از یاد برده بود که تیپ نگاه بلا همیشه همینطوره.
-یه بویی میدی!
گری گفت درحالی که مثل یه پاپی کوچولو بینیش رو چین داده بود و اطراف صورت زین رو بو میکشید...زین صورتش رو عقب کشید و یادش افتاد که لیام خبری از تاثیر نذاشتن الکل روش نداره و حالا باید یکمم که شده نقش بازی کنه پس خیلی سریع و هول پلک هاش رو بهم نزدیک کرد و لحنش رو کمی کشیده کرد.
-نه عزیـــزم چه بویی!?
لیام که متوجه حرکت ابلهانه ی زین و صد البته نقش بازی کردنش شده بود ابروهاش رو بالا برد و با سؤظن نگاهش کرد... بلا از در فاصله گرفت و کمی نزدیک زین شد و به تقلید از گری زین رو بو کشید.
-تو بوی الکل میدی... چیزی خوردی? اره لیام? اون هفده سالشه!... بی مسئولیت
لیام دستپاچه دست هاش رو بالا آورد و کف اون هارو به بلا نشون داد.
-من مقصر نیستم
*الکل به درک من اونو بوسیدم بل... من چه غلطی کردم? *
افکارش رو پس زد و به زین نگاه کرد تا توضیح بده... هیچ درست نداشت بی مسئولیت به نظر برسه اونم مقابل بلا که تو اینطور موارد تا این حد حساس بود!
-امممم... اشتباهی خوردم... اره اره... فکر میکردم شربته!
-اره اشتباهی خورد!
YOU ARE READING
NO LIMIT •|ziam|• COMPLETED
FanfictionHighest ranking : #1 in fanfiction For more than four continuous months -داری محدودم میکنی! +نه... فقط دارم عاشقت میکنم. -نمیخوامش! +دست تو نیست... دست هیچکس نیست.