-پنیر رو بده گری
گری با حالت با مزه ای دوید و پنیر رو از روی میز برداشت و به هری که جلوی اجاق گاز ایستاده بود و چیزهایی رو توی ماهیتابه به هم میزد ،داد و منتظر پایین پاش ایستاد.
-میخوای تمام مدت اینجا وایسی?
هری با خنده پرسید و پنیر رو روی توی ظرف دیگه ای رنده کرد و گذاشت روی کابینت کناری... گری دست هاش رو پشتش گره زد و شونه هاش رو بالا انداخت.
-نمیدونم... پس چیکار کنم?
-فک میکنم یکی از همکلاسیات گفت که تکلیف ریاضی داری
هری با چشم های ریز شده پرسید و لبخند مرموزی روی لبش بود... گری حقیقتا از این متنفر بود که مدرسه اش دقیقا کنار دبیرستان هری بود و هری دنبالش میومد و با دوستاش و معلماش صحبت میکرد... اون همیشه از همه چی خبر داشت.
گری اخم غلیظی تحویل هری داد که حالا خنده اش گرفته بود و سعی میکرد جلوی اون پسر کوچولوی عصبانی نخنده...درحالی که پاهاش رو به زمین میکوبید از اشپزخونه بیرون رفت.
با حرص و بی توجه از کنار زین که از اتاقش بیرون می اومد رد شد و وارد اتاق خودش و لیام شد .
زین گوشیش رو قفل کرد و توی جیب شلوارکش گذاشت و شونه اش رو بالا انداخت و سمت مبل های سالن رفت و خودش رو روی مبل سه نفره پرت کرد.
تلویزیون روشن بود و سریالی که زین نمیدونست دقیقا داستانش چیه درحال پخش بود ولی همیشه سکانس های تاریک و جنگلی توجهش رو جلب میکرد پس صداش رو زیاد تر کرد .
چند لحظه بعد گری با اخم هایی که هنوز درهم بود و کیفی که از خودش بزرگتر بود و روی زمین میکشیدش وارد سالن شد و کیفش رو روی میز کوتاه وسط مبل ها پرت کرد و خودش هم یک ضرب روی زمان نشست.
زین با ابروهای بالا پریده به حرکات حرصی و کیوت اون پسر کوچولو نگاه میکرد و نمیتونست بفهمه مشکلش چیه.
-اممم... مشکل چیه گری?
گری که انگار فقط و فقط منتظر یک کلمه بود تا خودش رو خالی کنه بلند شد و تند تند رفت و جلوی زین ایستاد و لب پایینش رو بیرون فرستاد.
-ریاضی
-ریاضی?
-مشکل ریاضیه زینی... ازش متنفرم...
-هی ببینم مگه تو کلاس چندمی?
-اول!?
گری با چشم های گرد گفت و شونه هاش رو بالا برد و همونجا نگه داشت.
زین دیگه نتونست جلوی خنده ی بلندش رو بگیره تا صداش فضای خونه رو پر نکنه... اون کوچولو دقیقا با چه چیزی از ریاضی کلاس اول مشکل داشت?
-ولی اون فقط جمع و تفریقه پسر
گری بدون اینکه زین دعوتی ازش بکنه روی زانوی زین نشست و قوز گرد و با مزه ای به کمرش داد و دست هاش رو با بیچارگی جلوی تنش رها کرد... جوری نشسته بود که زین میتونست نیم رخ بیحالش رو ببینه.
KAMU SEDANG MEMBACA
NO LIMIT •|ziam|• COMPLETED
Fiksi PenggemarHighest ranking : #1 in fanfiction For more than four continuous months -داری محدودم میکنی! +نه... فقط دارم عاشقت میکنم. -نمیخوامش! +دست تو نیست... دست هیچکس نیست.