17.what is going on?

6.1K 924 263
                                        

-ممنونم بابت شام مرد

لویی با حالت مخصوص خودش گفت و دستش رو به دست لیام و بعد شونه اش رو به شونه ی اون کوبید.

-خواهش میکنم... هرموقع که دوست داشتی بیا اینجا خوشحال میشم لویی

-اوه اره البته... سر میزنم

لیام با لبخند سرش رو تکون داد عقب تر اومد تا زین بتونه لویی رو تو آغوشش بگیره و همین اتفاق هم افتاد... اونطور که زین دست هاش رو محکم دور شونه های لویی حلقه کرد و سرش رو به شونه اش فشار داد... مسخره بود که لیام دلش اون بغل محکم و از ته دل رو میخواست?... فاک !چی? نه وایسا اون فقط یه فکر گذرا بود... چه اهمیتی داشت که زین اون بغل رو بهش بده?

لیام سرش رو تکون داد و برای اینکه به خودش ثابت کنه که هرکسی میتونه اون بغل رو بهش بده خم شد و گری که با لبخند و چشم های خمار از خوابش به لویی و زین نگاه میکرد رو بغل کرد... گری به احساسات ناگهانی پدرش کاملا عادت داشت لبخند عمیق تری زد و دست هاش رو دور گردن پدرش حلقه کرد و محکم فشارش داد... نه... نه این اونی که باید نبود.

-بریم بانی?

-بازم میکم نیازی نیست خونه ی من نزدیکه... شاید بیست دقیقه راهه

-حالا امشب بیست دقیقه اتو با من بیا... اتفاقی میوفته?

هری با خجالت سرش رو تکون داد و زیر لب خداحافظی کرد و زودتر از لویی از خونه بیرون رفت.

-این همیشه انقد چموشه?

لویی درحالی که در رو پشت سرش میبست و فقط صورتش از بین در پیدا بود گفت و چشم هاش رو توی حدقه چرخوند و در رو بست.

زین و لیام خندیدن و قدم هاشونو سمت سالن برگردوندن.

-دیگه باید بخوابی گری... میذارمت توی اتاق و بر میکردن تا خونه رو جمع کنم

لیام آروم گفت اما زین اونقدری دور نبود که نشنوه پس ایستاد و سعی کرد کمی قدردان به نظر برسه.

-توام بخواب... جمع کردن و تمیز کردن خونه با من

لیام لبخدن مهربونی زد و سرش رو تکون داد.

-نه... خسته نیستم میتونم جمع کنم... تو برو بخواب

-پس کمکت میکنم... خوابم نمیاد... ظهر زیاد... زیاد خوابیدم

زین گفت و نگاهش رو دزدید و پشت سرش رو بی. هدف خاروند... لیام بی صدا خندید و سرش رو به نشونه ی نظر مثبت بالا و پایین کرد و سمت اتاقش راه افتاد.

-پس شروع نکن تا گری رو بذارم تو اتاق

گری که مست و گیج خواب بود فقط تونست دستش رو بالا بیاره و دوبار برای زین تکون بده و بعد این خواب بود که بهش غلبه کرد و روی شونه ی پدرش بیهوش شد.

NO LIMIT •|ziam|• COMPLETEDWhere stories live. Discover now