-ممنونم بابت شام مرد
لویی با حالت مخصوص خودش گفت و دستش رو به دست لیام و بعد شونه اش رو به شونه ی اون کوبید.
-خواهش میکنم... هرموقع که دوست داشتی بیا اینجا خوشحال میشم لویی
-اوه اره البته... سر میزنم
لیام با لبخند سرش رو تکون داد عقب تر اومد تا زین بتونه لویی رو تو آغوشش بگیره و همین اتفاق هم افتاد... اونطور که زین دست هاش رو محکم دور شونه های لویی حلقه کرد و سرش رو به شونه اش فشار داد... مسخره بود که لیام دلش اون بغل محکم و از ته دل رو میخواست?... فاک !چی? نه وایسا اون فقط یه فکر گذرا بود... چه اهمیتی داشت که زین اون بغل رو بهش بده?
لیام سرش رو تکون داد و برای اینکه به خودش ثابت کنه که هرکسی میتونه اون بغل رو بهش بده خم شد و گری که با لبخند و چشم های خمار از خوابش به لویی و زین نگاه میکرد رو بغل کرد... گری به احساسات ناگهانی پدرش کاملا عادت داشت لبخند عمیق تری زد و دست هاش رو دور گردن پدرش حلقه کرد و محکم فشارش داد... نه... نه این اونی که باید نبود.
-بریم بانی?
-بازم میکم نیازی نیست خونه ی من نزدیکه... شاید بیست دقیقه راهه
-حالا امشب بیست دقیقه اتو با من بیا... اتفاقی میوفته?
هری با خجالت سرش رو تکون داد و زیر لب خداحافظی کرد و زودتر از لویی از خونه بیرون رفت.
-این همیشه انقد چموشه?
لویی درحالی که در رو پشت سرش میبست و فقط صورتش از بین در پیدا بود گفت و چشم هاش رو توی حدقه چرخوند و در رو بست.
زین و لیام خندیدن و قدم هاشونو سمت سالن برگردوندن.
-دیگه باید بخوابی گری... میذارمت توی اتاق و بر میکردن تا خونه رو جمع کنم
لیام آروم گفت اما زین اونقدری دور نبود که نشنوه پس ایستاد و سعی کرد کمی قدردان به نظر برسه.
-توام بخواب... جمع کردن و تمیز کردن خونه با من
لیام لبخدن مهربونی زد و سرش رو تکون داد.
-نه... خسته نیستم میتونم جمع کنم... تو برو بخواب
-پس کمکت میکنم... خوابم نمیاد... ظهر زیاد... زیاد خوابیدم
زین گفت و نگاهش رو دزدید و پشت سرش رو بی. هدف خاروند... لیام بی صدا خندید و سرش رو به نشونه ی نظر مثبت بالا و پایین کرد و سمت اتاقش راه افتاد.
-پس شروع نکن تا گری رو بذارم تو اتاق
گری که مست و گیج خواب بود فقط تونست دستش رو بالا بیاره و دوبار برای زین تکون بده و بعد این خواب بود که بهش غلبه کرد و روی شونه ی پدرش بیهوش شد.
YOU ARE READING
NO LIMIT •|ziam|• COMPLETED
FanfictionHighest ranking : #1 in fanfiction For more than four continuous months -داری محدودم میکنی! +نه... فقط دارم عاشقت میکنم. -نمیخوامش! +دست تو نیست... دست هیچکس نیست.
