-شوخی میکنی?... اون اینکارو کرده ?
-مال چند سال پیشه... دو هفته گریو برد و نذاشت ببینمش
-پس مامورا چی? حضانت?
-اون پول داره زین... اونم خیلی زیاد
زین زیر لب "فاکی" زمزمه کرد و سوار ماشین شد... لیام هم با فکر به اون دو هفته ی جهنمی سرش رو تکون داد و سوار شد و ماشین رو روشن کرد و راه خونه ی کسی رو در پیش گرفت که تنها دلیل دیدن دوبارش ، ترس از کارایی بود که میتونست انجام بده.
-بهش فکر نکن... اخماتو باز کن
زین اروم گفت و با پشت دستش به بازوی لیام زد تا از فکر بیرون بیارتش... اصلا از اخم بین ابروهای اون مرد خوشش نمیومد... اونا همونقدر که جذاب بودن آزاردهنده ام بودن.
لیام لبخند نرمی زد و نیم نگاهی به زین که با اخم به رو به رو نگاه میکرد انداخت.
-من اخم نکنم که تو اخم کنی?
زین اروم اخم هاش رو باز کرد و سرش رو تکون داد.
-نه داشتم فکر میکردم
-به?
-اینکه ندیدن گری میتونه خیلی سخت باشه!
زین با صداقت گفت و تصور کرد که موقع رفتن از اون خونه قراره چطور از گری دل بکنه و هر روز و هرشب نبیندش? این میتونست خیلی اذیت کننده باشع پس فکرش رو پس زد و بی هوا نگاهش رو سوق داد روی دست چپ لیام که روی فرمون بود و حلقه ی نقره ای رنگی روش میدرخشید.
-حلقه انداختی?
لیام دستش رو بلند کرد و به حلقه نگاه کرد و خندید.
-اوه... این... این فقط برای اینه که شر نتونه پیش دوستاش دروغ بگه... گاهی وقتا چرت و پرت میشنوم ازشون
-اوه... هوشمندانه اس
صدای خنده ی هر دوشون اتاقک ماشین رو پر کرد و ماشین رنگ شادی به خودش دید... لیام مطمئن بود که بردن زین به اون تولد بهت ین تصمیم زندگیشه چون قطعا بدون زین که میتونست بخندونتش و حواسش بهش باشه چیز جذابی توی مهمونی های شریل پیدا نمیشد.
➖➖➖
-خونه ی مزخرفی داره
-مثه خودشه
زین به جواب حرصیه لیام خندید و دست هاش رو توی جیب شلوارش فرو برد و با قدم بلندی دقیقا شونه به شونه لیام شد ،هرچند که شونه اش ثند سانتی پایین تر بود و قطعا کوچولو تر.
-تو اومدی!
شر با لبخند بزرگی گفت و خودش رو به لیام و زین که نزدیک در ایستاده بودن رسوند و گونه ی لیام رو بوسید و با دیدن زین اخم هاش رو توی هم کشید.
-فکر میکردم میدونی مهمونی بزرگساله!?
لیام که متوجه منظورش شده بود شونه هاش رو بالا انداخت و خودش رو به راه دیگه ای زد و با لبخند ابروهاش رو بالا برد.

ŞİMDİ OKUDUĞUN
NO LIMIT •|ziam|• COMPLETED
Hayran KurguHighest ranking : #1 in fanfiction For more than four continuous months -داری محدودم میکنی! +نه... فقط دارم عاشقت میکنم. -نمیخوامش! +دست تو نیست... دست هیچکس نیست.