65.I succeeded!

5.6K 879 460
                                    

All the tracks listed are in the channel

➖➖➖

- Did we
didn't we
should we
couldn't we
I'm not sure 'cause sometimes we're so blind
Struggling through the day
When even your best friend says
Don't you find
We all fall in love sometimes

زین زیر لب زمزمه میکرد و حلقه های رو زیر و رو کرد... ظهر روز شنبه بود و گری و لیام هنوز خواب بودن و صبحونه رو از دست داده بودن.

زین که ترجیح میداد این دو روز باقی مونده رو توی خواب نگذرونه مشغول آماده کردن نهار بود برای اون دوتا مرد یا بهترش یک مرد و نصفی !

-زینی

با صدای خواب آلود و خش دار گری قاشق چوبی رو توی سینک گذاشت و سمتش چرخید.

-ببین کی بیدار شده

گری لبخند ریزی زد و با چشم هایی که به زور باز مونده بود و دست های آویزون کنارش و لباس خواب نخی راه راهش وارد آشپزخونه شد و نزدیک پای زین دست هاش رو برای بغل شدن از هم باز کرد.

زین آروم خندید و خم شد و گری رو توی بغلش گرفت و به رفتار لوسش که لپش رو به گونه ی زین مالید ،خندید.

-خوابت میاد

-نمیدونم... فکر کنم

-بشین اینجا تا برات یه چیزی بیارم بخوری خوابت بپره

زین گفت و اون پسر رو که حالا توی لباس نخیش کوچواوتر و نرمتر به نظر میرسید روی اپن نشوند و سمت یخچال رفت تا شیر ، نوشیدنی مورد علاقه ی گری رو براش بیاره.

-شیر... شیر... شیــــ

بوسه ی سریعی که از پشت روی گردنش نشست حرفش رو که هیچ نفسش رو بند آورد... صاف ایستاد و بیخیال شیرتوت فرنگی شد... همونطور که دستش به دستگیره ی یخچال بود برگشت و متوجه لیام شد که با بالاتنه ی ی برهنه اش حالا رو به روی گری ایستاده بود و موهاش رو میبوسید.

-صبح بخیر

لیام با صدای سر حالی گفت و گری رو با یکی از دست هاش بغل گرفت و دوباره نزدیک زین شد.

-دنبال چی میگشتی?

زین سرش رو تکون داد و سعی کرد خیلی به بدن صاف و محکم لیام نگاه نکنه.

-اممم... صبح بخیر... دنبالِ... اممم

-شیر?

لیام که حدس زده بود ،پرسید و با دست شیر رو از طبقه ی یخچال برداشت و دست زین داد.

NO LIMIT •|ziam|• COMPLETEDWhere stories live. Discover now