84.The unspoken words

5.1K 799 474
                                        

جس دستش رو روی زنگ واحد فشرد و منتظر موند درحالی که دست هاش روی شونه ی گری بود که به اصرار چوب باریک پشمکش رو دور ننداخته بود و توی دستش گرفته بود.

-سلام جس

ثانیه ای بعد در توسط زین باز شد و گری بی معطلی جس رو بغل کرد و خیلی سریع وارد خونه شد اما جس کسی نبود که لب های پف کرده ی زین از زیر نگاهش در بره.

-سلام… امممم… به موقع رسوندمش?

-آره… آره

جس ابروهاش رو بالا انداخت وبه لب های زین خیره شد،بی تجربه نبود اما تشخیص اینکه لب های زین از بوسه سرخه یا چیز دیگه ای کار سختی بود .

-بیا تو!

زین که نگاه جس رو دیده بود دستی روی لبش کشید و حدس میزد که باید از بوسه ی نه چندان آروم چند لحظه ی قبل سرخ و مرطوب باشه.

-جاش منتظره… و… تبریک میگم رفیق… بیا اینجا

جس بیخیال سر در آوردن از ماجرا شد و با لبخند مهربونی آغوشش و برای زین باز کرد .

زین آروم خندید و محکم دختر مقابلش رو بغل کرد و گونه اش رو بوسید.

-خوش بگذره… میبینمت

جس که از آغوش زین بیرون اومده بود گفت و دستش رو تکون داد و سمت آسانسور رفت و زین هم در رو بست و وارد شد.

گری توی اتاقش بود تا لباس عوض کنه و توی فکر اینکه با کمک لیام شاید بتونه چوب پشمکش رو شبیه چوب دستی دامبلدور بکنه .

زین از بین در نیمه باز گری رو با بالا تنه ی لخت دید و ترجیح داد بذاره راحت باشه پس وارد اتاق خودش و لیام شد و در رو باز گذاشت… دلش نمیخواست اگر گری دنبالشون میگشت به در بسته بخوره.

-گری اومد

لیام از روی تخت بلند شد ومقابل زین که سمت تخت میرفت قرار گرفت.

-نمیخوای بیای بیرون?

-یکم درس بخونم

لیام سرسش رو تکون داد و با محبت بوسه ی کوتاهی روی لب زین نشوند و از اتاق بیرون رفت.

زین روی تخت نشست و کتابش رو از روی میز کنار تخت برداشت و ورق زد… واقعیت این بود که حتی کلمه ای هم ازش نمیخوند بلکه فقط میخواست فاصله ی امروز لیام و گری رو با تنها گذاشتنشون جبران کنه .

چند روزی بود که نگاه های گاه و بیگاه گری رو روی خودش حس میکرد و این حس خوبی بهش نمیداد وقتی که بهش نگاه میکرد و گری از چشم تو چشم شدن باهاش اجتناب میکرد.

اینها براش طبیعی و قابل پیشبینی بود اما امیدوار بود ارتباط قوی قبلش با گری شرایط رو بهتر کنه اما اینطور به نظر نمیرسید.

NO LIMIT •|ziam|• COMPLETEDМесто, где живут истории. Откройте их для себя