62.calm night

6.1K 898 406
                                        

-اوه چی شد?

لیام با عجله ی اغراق شده ای پرسید و سمت آشپزخونه رفت تا برای ریتا دستمال بیاره و عملا جمع رو ترک کرد.

درسته که نمیخواست دیگه علاقه اش رو به زین مخفی کنه ولی محض رضای خدا !... معلومه که دلش نمیخواست اول کاری به عنوان یه پدرخونده ی هورنی که تمام تن پسر خوندش رو کبود کرده جلوه کنه!

-من این شلوارمو دوست داشتـــم

ریتا که حالا تو آشپزخونه بود با جیغ خفه ای گفت در حالی که گوشه ی شلوار بلند و گشاد نرمش رو از تنش جدا نگه داشته بود.

لیام دستمال خشک رو روی شلوارش فشرد تا باقی مونده ی شراب رو جذب کنه اما مطمئن بودد اون لکه ی صورتی تیره ابدا از روی پارچه ی ظریف نخودی رنگ اون پاک نمیشه.

-واقعا بهت مدیونم ریتا... جبران میکنم

-البته که مدیونی و به نفعته که جبران کنی و... همین الان برام تعریف کن چه بلایی سر اون بچه آوردی

لیام سرش رو با عجله بالا گرفت و با چشم های گردش به ریتا که به طرز خنده داری عصبی به نظر میرسید نگاه کرد و آب دهنش رو سخت قورت داد.

-امممم... میدونی...

-و دروغ نگو

چهره ی لیام به پوکرترین حالت ممکن در اومد و از روی اپن نیم نگاهی به به زین که مشغول صحبت کردن با چارلی و اد بود ولی حواسش پیش نایل بود انداخت و ریتا رو به جایی که از سالن کمتر دید داشت هل داد.

مقابل چشم های منتظر ریتا یه دکمه ی اول پیرهنش رو باز کرد و دو طرف پیرهن رو از هم فاصله داد.

-همون بلایی که اون سرم آورد... لطفا جوری حرف نزن که انگار من یه پدر خونده ی هورنی ام

ریتا با لبخند شیطانی نوک انگشتش رو روی اون لاو بایت های رنگی اطراف گردن و سینه ی لیام کشید و خنده ی آروم و خبیثی کرد و ابروهاش رو بالا انداخت.

-تو اینکه تو یه پدر خونده ی هورنی هستی که شکی نیست اما مثل اینکه اون یه پسر خونده ی سوپر هورنیه!... مراقب خودت باش مرد... بندو آب نده!... نمیخوام حستو بهم بریزم ولی میدونی که تو داری میری

لیام که تا اون موقع سعی میکرد نخنده حالا سعی میکرد از یادآوری واقعیت توسط ریتا ناله نکنه.

-میدونم حواسم هست

-ولی بهت حق میدم اون پسر هاتیه

-هـــــی

-راحت بگیر عسلم من یه لیدی در شرف ازدواجم

لیام خندید و سرش رو به تاسف تکون داد و چندبار دیگه دستمال رو روی شلوار ریتا که دیگه امیدی بهش نبود کشید.

-نمیشه... برات میخرم

-تو پول بده برای اون پسر چند دست یقه اسکی بگیر... این بهتره

NO LIMIT •|ziam|• COMPLETEDDonde viven las historias. Descúbrelo ahora