با تقه ای که به شیشه خورد بیدار شد و از جا پرید اما تکونش اونقدر شدید نبود که لیام رو بیدار کنه... چارلی پشت شیشه اشاره میکرد که شیشه رو پایین بده که با توجه به خاموش بودن ماشین امکان نداشت.
در رو به آرومی باز کرد و دستش رو روی چشم های لیام بر گردوند و صداش رو پایین نگه داشت.
-چیزی شده?
-جواب آزمایشا آمادس... دکتر میخواد با لیام و بقیه صحبت کنه
-اوه... نمیدونی کی میتونه اهدا کنه?
-هنوز نه
زین سرش رو تکون داد و دستش رو آروم از روی چشم لیام برداشت و شقیقه اش رو نوازش کرد.
-لیام... عزیزم?
لیام توی خواب لبخند نرمی زد و سرش رو برای نوازش بیشتر تکون داد و چارلی ترجیح داد بیشتر از این اونجا نمونه... حقیقت این بود که نمیدونست زین حقیقت رو گفته و میترسید حال لیام با دیدنش بدتر شه... خب اون دل داشت و مسلما ازش استفاده میکرد.
-لیام عزیزم وقتشه بیدار شی... دکتر منتظرمونه
لیام با گیجی بین پلک هاش رو باز کرد و سرش رو چرخوند و چشم های مهربون و لبخند زین رو دید که تماما معطوف خودش بود... اون پسر مال خودش بود دیگه هیچ شکی نداشت.
-باید بریم
زین تکرار کرد و لیام "باشه" ی آرومی گفت و بلند شد و پشت سر زین از ماشین پیاده شد و درحالی که چشم هاش رو میمالید سعی کرد با بلند ترین و سریعترین قدم هاش خودش رو به کسی برسونه که سر نوشت پسرش رو قرار بود بهش نشون بده.
بعد از اینکه وارد بیمارستان شدن بی معطلی راه اتاق دکتر رو در پیش گرفتن و با دیدن در باز اتاق و حاضر بودن همه توی اتاق واردش شدن و در رو پشت سرشون بستن.
تنها جای خالی ای که وجود داشت رو نایل برای لیام نگه داشته بود و زین مجبور بود پشت سر لیام بایسته و این بد نبود چون میتونست دست هاش رو روی شونه های اون مرد بذاره و نشون بده که همراهشه.
-خب همه اینجان... خوشبختانه جواب آزمایش ها نشون میده که دو نفر امکان اهدا دارن... و هر دوی شما میتونید بعد از آزمایش های نهایی اینکارو انجام بدین
دکتر گفت و لبخند صمیمی به تمام افراد حاضر توی اتاق زد و برگه هاش رو زیر و رو کرد.
-خانوم شریل کول... مادر گری... شما میتونید اینکار رو انجام بدین و... آقای مالیک... زین مالیک... البته احتمال داره که آقای پین... یعنی هردوی شما یعنی پدر و پدر بزرگ گری هم بتونید اما احتمال اینکه بدنش پس بزنه هست و ما نمیخوایم ریسکی بکنیم... پس باید حالا براتون یک سری شرایط اهدا رو شرح بدم تا... بدونین که در شرف انحام چه کاری هستین
YOU ARE READING
NO LIMIT •|ziam|• COMPLETED
FanfictionHighest ranking : #1 in fanfiction For more than four continuous months -داری محدودم میکنی! +نه... فقط دارم عاشقت میکنم. -نمیخوامش! +دست تو نیست... دست هیچکس نیست.
