-تو باید با یکی دیگه وارد رابطه بشی
-چی? نه من نمیتونم... من یه راه حل خواستم نه راه فرار چارلی
-منم بهت راه حل دادم... یه کاری کن بفهمه میتونه از دستت بده
-اذیتش نمیکنم
-قرار نیست اذیتش کنی... خب یعنی چرا یکم اذیت میشه ولی تو میخوای بدستش بیاری پس ایرادی نداره
چارلی با خونسردی گفت و طبق عادت با لبه ی انگشتش عینکش رو از روی بینیش بالا تر داد و بعد لپش رو به مشتش تکیه داد و روی میزش خم شد.
-یعنی... یعنی میگی کاری کنم که...
-که بترسه و به خودش بیاد... حالا بگو ببینم... اون دختره کیه که قراره حسودی کنه?
زین دستش رو بهم پیچید و با تردید به چارلی که نیش بازش با چشم های خوابالوش در تضاد بود نگاه کرد... میخواست حرف بزنه ولی واقعا امیدوار بود که قرار نباشه کارش رو از دست بده.
-خب... اون دختر نیست...یعنی... یه مرده
-اوه تو گی ای!?
چارلی بدون تغییری توی حالتش گفت و حتی فرم خوابآلود شچم هاش هم از بین نرفت... مثل اینکه قرار نبود کارش رو از دست بده... زین بی اختیار لبخند آرومی زد و سرش رو تکون داد.
-آره... اینطوره
-خب اون کیه?... بگو که عاشق داداش من نشدی!
-نــــه به هیچ وجه... اون احمق!
زین گفت و بعد صدای خنده ی هر دوشون فضای اتاق رو پر کرد... برخورد چارلی واقعا خوب و دلیلش دوستای خوبی بود که داشت و اونا استریت نبودن.
-اون... فقط امیدوارم از من بدت نیاد... اون لیامه... قَیِمم
-اوه... پس یه بزرگسال بالغ... کارت سخته.... و نه زین قرار نیست ازت بدم بیاد این زندگیه توئه
چارلی با لبخند اطمینان بخشی گفت و سرش رو تکون داد... زین خودش رو خوش شانس میدونست که آدمای خوبی رو حالا توی زندگیش داره و البته که خودش رو مستحق این میدونست ، کودکیه قشنگ و شلوغی رو نداشت و حالا به نظرش داشت جواب صبر و تحملش رو میگرفت.
-من هنوزم نظرم همونه... بهش دلیل بده که به خودش بیاد
--ولی من دوست ندارم با کسی وارد رابطه بشم... جدا از اون... هیچ کسی رو برای اینکار نمیشناسم
-امممم... خب کی گفته قراره واقعا با کسی وارد رابطه بشی?... اگه رابطه ی واقعی ای در کار نباشه احتیاجی ام نیست همبازیه گی پیدا کنی
چارلی با شیطنت گفت و ابروهاش رو چند بار بالا انداخت... زین خندید و با خودش فکر کرد که اون پسر که به ظاهر فوق العاده معصوم و ساده به نظر میرسید توی باطن روباه با نمکیه که در عین خونسردی ذهن پر کاری داره.
YOU ARE READING
NO LIMIT •|ziam|• COMPLETED
FanfictionHighest ranking : #1 in fanfiction For more than four continuous months -داری محدودم میکنی! +نه... فقط دارم عاشقت میکنم. -نمیخوامش! +دست تو نیست... دست هیچکس نیست.