56. damn Court

5.5K 833 318
                                    

-خب طبق مفاد قوانین و اسناد و درخواست وکیل مدافع خانم شریل کول مادر طفل... درخواست رد رای وکیل مدافع آقای لیام جیمز پین پدر طفل رد شده و با درخواست مادر طفل برای دریافت حضانت و مجوز خروج طفل از کشور موافقت شد.

صدای "آره" ی آروم جیک کلوین و پچ پچ افراد حاضر توی دادگاه کوچیک و شنیدن رای دادگاه به حدی آزار دهنده بود که نتونه دیگه توی اون فضای کوچیک و نفس گیر طاقت بیاره .

بی توجه به سم که با حرص به قاضی و جیک نگاه میکرد از جا بلند شد و اندازه ی فاک هم براش اهمیت نداشت که دادگاه آدابی برای شروع و پایان داره.

باقدم های سنگین اما سریع از اون جهنم بدون آتش خارج شد و پا به راهرو گذاشت و نفس عمیقی کشید و اجازه داد اشک هایی که توی چشمش جمع شده بود پایین بریزه.

-چی شد?

زین و نایل که روی صندلی های توی راهرو منتظر خبر این بودن که قراره گری مثل همیشه پیششون باشه با دیدن چشم های اشکی لیام که سعی میکرد با کف دستش اون هارو پاک کنه و با نفس های عمیقش بغضش رو قورت بده ،با ناامیدی پرسیدن.

-میبره... پسرمو میبره

-نه

زین ناله کرد و بی معطلی دست هاش رو دور شونه های اون مرد بی نهایت ناراحت حلقه کرد و توجهی نکرد که آغوشش برای اون کوچیکه.

لیام که به اون آغوش حالا بیشتر از هرچیزی نیاز داشت دست هاش رو بالا آورد و پشت تیشرت نرم زین رو توی مشت هاش گرفت و سرش رو توی حد فاصله بین شونه و گردنش فرو برد و اجازه داد بدون اینکه نایل ببینه اشک هاش گردن و شونه ی "مورفینش" رو خیس کنه.

زین میخواست که مسکن باشه و حرف های آرامبخش و مثبت بزنه اما بغضی که توی گلوش مثل سنگ جلوی نفسش رو هم گرفته بود اجازه نمیداد صدایی ازش خارج بشه.

-لیام متاسفم... واقعا هستم

سم که تازه از دادگاه خارج شده بود گفت و چهره ی ناراحت و شرمنده اش حرفش رو تایید میکرد.

لیام بی میل خودش رو از آغوش زین بیرون کشید سعی کرد لبخند هرچند خیلی کم رنگی روی لبش بشونه... اون پسر دلیلی برای شرمندگی نداشت ،لیام خیلی خوب میدونست که اون دادگاه با هر سند و مدارک و سوابقی به هرحال همچین رأی ای داشت.

-نباش... همه میدونیم که راه فراری نداشت...برای اینکه بتونم دل خودمو خوش کنم که تلاشمو کردم...

سنگینی صدای لیام یک راست روی قلب زین نشست و سنگین ترش کرد... ناامیدی ای که خیلی وقت بود احساسش میکرد حالا واقعی تر شده بود و این رو میشد از نگاه توی اون گوی های طلایی فهمید اما حالا حتی لیام هم دل نگاه کردن به اون هارو نداشت.

-میرسونمتون بیمارستان

-ما میریم خونه

لیام جواب نایل رو داد و با گرفتن دست زین ،بهش اجازه ی اعتراض نداد...ابدا دلش نمیخواست با دیدن شریل و قاتلش شدن همه ی راه های دیدن پسرش رو روبه خودش ببنده.

NO LIMIT •|ziam|• COMPLETEDDonde viven las historias. Descúbrelo ahora