4.are you kidding me?

6.2K 1K 334
                                    

-این یه شوخیه...

-نه نیست مالیک

جف با خوشحالی زاید الوصفی از اینکه حسابی توی پر اون پسر پررو و گستاخ زده بود گفت و دست هاش رو روی میز بهم گره زد... اون مرد یکی از محبوب ترین رئیس پلیس های شهر بود ولی نمیدونست چرا تا این حد به گرفتن حال این پسر علاقمند بود!

-این خیلی مسخره اس... یعنی چی?

زین معترض گفت و بلند شد و برگه رو روی میز پرت کرد ولی خوب میدونست مجبور به انجامشه.

-میتونی اینطوری خودتو قانع کنی ولی میدونی که قابل تغییر نیست مالیک سخت ترش نکن

-امم... میشه منم بدونم?

لیام آهسته گفت و دستش رو سمت برگه دراز کرد... زین بدون اینکه نگاهش کنه برگه رو به دستش داد... چند لحظه بعد لیام هم همین نظر رو داشت... این واقعا مسخره بود.

-آقای تاملینسون دیگه از نظر دولت برای اینکه قیمت باشه رد صلاحیت شده پس میدونی که نمیتونی پیش اون بمونی و از اونجایی که هنوز هجده سالت نیست باید برگردی مرکز... متاسفم پسر باید پنج ماه مونده تا هیجده سالگیت رو توی مرکز بگذرونی

جف سرش رو تکون داد و برگه رو از لیام گرفت و به زین نگاه کرد تا عکس العملش رو نسبت به حرف هاش ببینه... لعنتی... میتونست قسم بخوره برق اشک رو توی چشم های درشت اون پسر دید و خب این بیشتر از چیزی که فک میکرد ناراحت کننده بود... حالا دیگه براش خوشحال کننده نبود.

-یع... یعنی مجبورم... مجبورم برگردم?...

-متاسفم پسر

-اوکی... نه... خب... خب نه مشکلی نیست... اوکی... فقط... کی باید برم?

زین با صدایی که سعی میکرد عادی و بدون بغض به گوش برسه گفت و دست هاش رو به هم پیچید و همزمان به این فکر کرد که حالا باید برای پنج ماه لویی رو نبینه? قطعا قرار بود دیوونه بشه!

-فردا میان دنبالت

-راه دیگه ای نداره?

اینبار لیام بود که دلسوزی گفت و به میز جف نزدیک شد.

-فکر نمیکنم

جف به برادرزاده اش که حالا با ترحم به پسر کوچیکتر که روی صندلی وا رفته بود نگاه میکرد،گفت و سرش رو تکون داد.

-میتونم برم... با لویی خداحافظی کنم?

لیام تا به حال اون پسر کوچولوی تخس رو تا این حد مظلوم و آسیب پذیر ندیده بود پس با نگاهش از عموش خواهش کرد که قبول کنه و جف هم سرش رو تکون داد.

-فک نمیکنم موردی داشته باشه که تا فردا صبح پیشش باشی... میتونی بری

-ممنونم

شاید لیام حتی حدس هم نمیزد که زین اون کلمه رو بلد باشه،این زین خیلی متفاوت تر از اون پسر گستاخی بود که هر هفته به خاطر گرافیتی های ممنوعش روی دیوار های خونه های مسکونی و دیوار های مهم شهر دستگیر میشد... این پسر خیلی مظلوم تر و قابل ترحم تر بود.

NO LIMIT •|ziam|• COMPLETEDWhere stories live. Discover now