36.Threat

6.2K 947 587
                                    

-گری میگه که بعد از شام برنگردیم خونه و بریم شهربازی یا خرید... نظر تو چیه?

زین سرش رو از پنجره جدا کرد و به لیام که نگاهش به خیابون بود نگاه کرد... با خودش فکر کرد که برای رفتن به خرید باید پول داشت و اون نمیخواست پولش رو خرج و قطعا نمیخواست لیام خرجی بکنه پس ترجیح داد کم خرجترین پیشنهاد رو بپذیره.

-فک میکنم شهربازی خوب باشه...به گری خوش میگذره

-دیدی بابا? دیدی گفتم اون باهام موافقه?

گری با ذوق گفت و مشت هاش رو توی هوا پرت کرد و توی جاش با خوشجالی وول خورد... لیام نیم نگاهی به زین انداخت و دستش رو لای موهای خودش فرو برد و کلمات رو ردیف کرد.

-به تو کجا خوش میگذره?

زین افکار مسخره اش رو عقب زد و روی صندلیش چرخید و با مهربونی و تمام محبتی که به اون کوچولو پیدا کرده بود بهش چشمکی زد و جواب داد.

-هرجا که به گری خوش بگذره و... به تو!

لیام برای بار چندم نگاهش رو از خیابون گرفت و به زین که حالا گونه ش با بوسه ی خیلی محکم گری سرخ شده بود دوخت... سرعت کم بود و این به لیام اجازه میداد بیشتر نگاهش کنه... بی اختیار دستش رو بالا آورد و با پشت دو انگشت اولش گونه ی قرمزش رو آهسته لمس کرد و آهسته تر گفت:

-پوستت حساسه... نباید محکم بوسیده بشی!

زین به سختی آب دهنش رو قورت داد و صاف نشست و لیام دستش رو عقب کشید و سرفه ی. کوتاهی کرد... اتاقک ماشین دوباره تو سکوت فرو رفت و زین به این فکر کرد که چرا هر بحثی اونشب به مصدر کوفتیه "بوسیدن" ختم میشه!?

➖➖➖

ماشین رو پارک کرد و به زین و گری اشاره کرد که پیاده بشن و خودش هم از ماشین پیاده شد و جلوی اون منتظر موند تا دوتا پسر هاش بهش بپیوندن .

زین سوییشرتش رو مرتب کرد و از پس گرفتن کلاهش از گری پشیمون شد و اون رو که روی سر اون پسر بچه لق میزد رو مرتب کرد و دست گری رو گرفت تا راحتتو از خیابون عبور کنن و بعد از اینکه به لیام رسیدن و لیام دست دیگه ی گری رو گرفت از اون خیابون عریض رد شدن و جلوی رستورانی که تابلوی مشکیش با نوشته های طلایی و درخشان و نورانیش ،گرون به نظر میرسید ایستادن.

-اممم... اینجا خیلی گرون نیست?

-تشویقی گرفتم!

لیام کوتاه گفت و در رو باز کرد و وارد شد و پشت سرش گری و زین که هنوز دست تو دست بودن وارد شدن... زین سعی میکرد با چشم هاش فضای لوکس اونجا رو زیر و رو نکنه اما گری به ثند وقت یکبار ولخرجی های پدرش عادت داشت پس همونطور که سمت میزی که لیام نشون داده بود میرفت زین گیج رو هم دنبالش خودش کشید.

NO LIMIT •|ziam|• COMPLETEDDonde viven las historias. Descúbrelo ahora