-گری میگه که بعد از شام برنگردیم خونه و بریم شهربازی یا خرید... نظر تو چیه?
زین سرش رو از پنجره جدا کرد و به لیام که نگاهش به خیابون بود نگاه کرد... با خودش فکر کرد که برای رفتن به خرید باید پول داشت و اون نمیخواست پولش رو خرج و قطعا نمیخواست لیام خرجی بکنه پس ترجیح داد کم خرجترین پیشنهاد رو بپذیره.
-فک میکنم شهربازی خوب باشه...به گری خوش میگذره
-دیدی بابا? دیدی گفتم اون باهام موافقه?
گری با ذوق گفت و مشت هاش رو توی هوا پرت کرد و توی جاش با خوشجالی وول خورد... لیام نیم نگاهی به زین انداخت و دستش رو لای موهای خودش فرو برد و کلمات رو ردیف کرد.
-به تو کجا خوش میگذره?
زین افکار مسخره اش رو عقب زد و روی صندلیش چرخید و با مهربونی و تمام محبتی که به اون کوچولو پیدا کرده بود بهش چشمکی زد و جواب داد.
-هرجا که به گری خوش بگذره و... به تو!
لیام برای بار چندم نگاهش رو از خیابون گرفت و به زین که حالا گونه ش با بوسه ی خیلی محکم گری سرخ شده بود دوخت... سرعت کم بود و این به لیام اجازه میداد بیشتر نگاهش کنه... بی اختیار دستش رو بالا آورد و با پشت دو انگشت اولش گونه ی قرمزش رو آهسته لمس کرد و آهسته تر گفت:
-پوستت حساسه... نباید محکم بوسیده بشی!
زین به سختی آب دهنش رو قورت داد و صاف نشست و لیام دستش رو عقب کشید و سرفه ی. کوتاهی کرد... اتاقک ماشین دوباره تو سکوت فرو رفت و زین به این فکر کرد که چرا هر بحثی اونشب به مصدر کوفتیه "بوسیدن" ختم میشه!?
➖➖➖
ماشین رو پارک کرد و به زین و گری اشاره کرد که پیاده بشن و خودش هم از ماشین پیاده شد و جلوی اون منتظر موند تا دوتا پسر هاش بهش بپیوندن .
زین سوییشرتش رو مرتب کرد و از پس گرفتن کلاهش از گری پشیمون شد و اون رو که روی سر اون پسر بچه لق میزد رو مرتب کرد و دست گری رو گرفت تا راحتتو از خیابون عبور کنن و بعد از اینکه به لیام رسیدن و لیام دست دیگه ی گری رو گرفت از اون خیابون عریض رد شدن و جلوی رستورانی که تابلوی مشکیش با نوشته های طلایی و درخشان و نورانیش ،گرون به نظر میرسید ایستادن.
-اممم... اینجا خیلی گرون نیست?
-تشویقی گرفتم!
لیام کوتاه گفت و در رو باز کرد و وارد شد و پشت سرش گری و زین که هنوز دست تو دست بودن وارد شدن... زین سعی میکرد با چشم هاش فضای لوکس اونجا رو زیر و رو نکنه اما گری به ثند وقت یکبار ولخرجی های پدرش عادت داشت پس همونطور که سمت میزی که لیام نشون داده بود میرفت زین گیج رو هم دنبالش خودش کشید.
![](https://img.wattpad.com/cover/130573598-288-k858239.jpg)
ESTÁS LEYENDO
NO LIMIT •|ziam|• COMPLETED
FanficHighest ranking : #1 in fanfiction For more than four continuous months -داری محدودم میکنی! +نه... فقط دارم عاشقت میکنم. -نمیخوامش! +دست تو نیست... دست هیچکس نیست.