39.i hate her

6.4K 983 646
                                        

سبزیجات روی چنگالش رو با لبهاش توی دهنش کشید و بشقاب کوچیک رو روی دستش جا به جا کرد تا داغی قسمتی از ظرف که تکه استیک روش بود دستش رو اذیت نکنه.

لیام کنارش ایستاده بود و با زنی که سر اون میز بلند ،کنار اون ایستاده بود حرف میزد و میخندید... زین یقین آورده بود که قرار نیست تا اخر شب هم بهش خوش بگذره

-لیام

لیام از زن معذرت خواهی کرد و ظرف غذاش رو روی میز گذاشت و با دستمالش لبش رو تمیز کرد و سمت زین چرخید.

-بله

زین ظرفش رو کنار ظرف لیام گذاشت اخم هاش رو تو هم کشید.

-نمیشه برگردیم?

-خسته ای? اذیت میشی?

زین پوکر فیس و بدون حرف نگاهش کرد... واقعا انتظار داشت بهش خوش بگذره?

-اوکی... بذار باید با شر حرف بزنن... نمیخوام دردسر شه

لیام پوفی کشید و چشن هاش رو توی حدقه چرخوند و توی دلش به لیام به خاطر بی جرئت بودن و بیش از اندازه محتاط بودنش فحش داد... لیام دستش روی شونه اش کشید و سمت شر رفت که بخش عظیمی از مهمون هارو دور خودش جمع کرده بود و میگفت و میخندید و هر از چندگاهی تکه ای بروکلی های رو توی دهنش میذاشت... شر میون خنده اش نگاهش به لیام که سمتش میومد و زینی که از بین جمعیت پیدا بود و با اخم و دست به سینه به مسیر لیام نگاه میکرد،افتاد .

با ناز و محبت غلو شده ی صداش دست هاش رو از هم باز کرد و دو نفر رو به روش رو آروم کنار زد و سمت لیام اومد.

-اوووه عزیز من... بالاخره یادت افتاد که اومدی تولد کی... بالاخره از پسر خوندت دل کندی

-ما داریم میــ...

شر که متوجه کلام لیام شده بود سریع دستش رو انگشت اشاره اش رو روی لب های لیام فشار داد و لب های خودش رو لوس بیرون داد.

-اوممم لیام?... این تولدمه... دلمو نشکن... الان میهوام کیک ببرم و میخوام تو کنارم باشی... بیا بیا

درحالی که بازوم لیام رو میکشید و سمت میز خودش که تو مرکز سالن بود میکشید ،نزدیک گوش خدمتکار زمزمه کرد که وقت کیکه و ابدا اجازه ی حرف زدن به لیام نداد...لیام نه اما زین متوجه نگاه و پچ پچ های مهمون ها میشد... زنی که چند دقیقه ی پیش با لیام حرف میزد با حرفش زین رو وادار کرد که با دقت بیشتری به شر نگاه کنه .

-جیمی اونجارو نگاه کن... اوه خدای من... اونا جفتشون حلقه دارن.. فکر میکنم حقیقت داره!

زین با دیدن درخشش تک نگین درشتی که زینت حلقه ی ظریفِ دست چپه شر شده بود نفس رو با حرص بیرون داد و میتونست حسادت عمیقی رو که داشت کم کم خودش رو بیشتر از یه جوونه ی کوچیک نشون میداد حس کنه... خیلی خب اوکی باید اعتراف میکرد که دلش نمیخواست کسی حتی فکر کنه که لیام اون حلقه رو به شر داده?

NO LIMIT •|ziam|• COMPLETEDOnde histórias criam vida. Descubra agora