53.morphine or adrenaline?!

6.2K 947 869
                                    

-میشنوم

شر دست هاش رو بهم پیچید و این اولین بار بود که جلوی اون مرد که حالا اخم هاش از دقت توی هم فرو رفته بود ،دستپاچه شده بود.

-من با دکتر گری صحبت کردم... بعد از عملش نمیتونه اینجا بمونه... هوای لندن براش اصلا خوب نیست

-خب?

لیام با تردید پرسید و قدم دیگه ای به سمت شر برداشت.

-میبرمش قبرس... میریم پیش بابا... دادگاهم بهم حق میده... اون لازم داره که جای بهتری باشه

-تو داری چرت میگی شر

لیام با خنده ی هیستریکی گفت و قدم رفته رو برگشت... اون زن چی میگفت? میخواست پسرش رو کجا ببره?

-باید ببرمش... بعد از دوره نقاهت میبرمش... حدودا یک و ماه دیگه... اگه بخوای میتونی باهامون بیای

تمام حرفش رو درحالی میزد که سرش رو پایین انداخته بود... خب واقعیت این بود که از نگاه کردن به اون مرد میترسید... اون قبلا عصبانیت هاش رو دیده بود و نمیخواست دوباره شاهدش باشه.

-داری چی میگی تو? داری چی میگی احمق? میتونم ببرمش یکی از شهرای حومه... هیچ نیازی ندارم که تو اونو ببری قبرس...گری از پیش من جم نمیخوره

-م... من از دکتر و دادگاه نامه دارم لیام... گفتم که... ت... تو میتونی باهامون بیای

-تو... تو کی اینکارو کردی? تو داری چه غلطی میکنی شر?

-امروز صبح... وکیلم کارارو انجام داد... باهامون بیا لیام

-کجا بیام? ها? من اینجا یه کار دارم... من یه زندگی دارم شر من کجا بیام?

-ما میریم لیام... اون دیگه تصمیم توئه ولی... اگه باهامون بیای همه چیز درست میشه لیام... باور کن خوشبخت میشیم...من و تو و گری... جایی که بتونه خوب نفس بکشه

-تو دیوونه شدی... من ازت شکایت میکنم

شر سرش رو بالا آورد و با چشم هاش که حالا تو معصوم ترین حالتشون بودن به چشم های عصبی و گیج لیام خیره شد.

-لیام... به خاطر گری... با خاطر پسرمون... اون بهش احتیاج داره... اگه بیای قسم میخورم که همه چی بهتر میشه... اصلا... اصلا میتونی مدیریت یکی از هتلا رو بگیری... اشتباه نکن لازم نیست کار کنی چون میدونم دوست نداری بیکار باشی میگم... میتونیم تو ویلای من زندگی کنیم... قول میدم میتونم همه چیزو بهتر کنم... همه چیزو درست میکنم لیام... ما خوشبخت میشیم

پلکش میپرید و لحنش عصبی بود... باید پرستار رو میدید و ازش میخواست قرص اعصابش رو بیاره اما قبلش باید لیام رو راضی میکرد... شاید این آخرین فرصتش بود.

-تو دیوونه ای... تو واقعا دیوونه ای من ازت شکایت میکنم... اون پسر منه... من از وقتی به دنیا اومده بزرگش کردم... میشنوی? مــــــــــن نه تو... تو هیچ حقی نداری که ازم دورش کنی

NO LIMIT •|ziam|• COMPLETEDWhere stories live. Discover now