-تو اینجا چکار میکنی?
-تو اتوبوس چیکار میکنن معمولا?
لویی درحالی که لپ هاش توی فضای بین صندلی ها فشرده شده بود گفت و این باعث شد صداش خنده دار به نظر برسه... هری بی صدا خندید و سرش رو عقب تر برد.
-معمولا دارن بر میگردن خونه... با توجه به ساعت... ولی بهت نمیاد الان بری خونه
لوی سرش رو عقب کشید و از روی صندلیش بلند شد و روی صندلی کنار هری نشست.
-درسته... میرم پیش دوستام
-اها
هری با خودش فکر کرد که دوستاش هم باید شبیه خودش باشن... پر رو و بی قید و بند... هندزفریش رو جمع کرد و توی جیب جلوی کیفش جا داد و صاف نشست.
-میری خونه?
لویی پرسید و بینیش رو شبیه بچه ها با کف دستش خاروند.
-آره... یکم میچرخم و بعد میرم خونه
-با من بیا
-کجا?
-مگه نمیخوای بچرخی? با من بیا بعد برو خونه
-آخه...
-هـــــی پسر سختش نکن... فقط بیا قول میدم خوش میگذره
-به یه شرط
-میخوای شرم بذا... خب خب چه شرطی?
لویی از حالت چهره ی هری میتونست بفهمه که مردده و این درست بود... هری از خونه خسته شده بود... خواهرش دو هفته ای بود که با همسرش به مشکل خورده بود و اونجا میموند و ناراحتی اون هری رو اذیت میکرد و همین اجازه نمیداد که هری از خونه مثل قبل لذت ببره .
-بدون خلاف... دزدی یا هرچیز دیگه
-آمممم... اوکی... اوکی... بدون خلاف
معلومه که قرار نبود اینطور باشه ولی کی گفته که لویی اینو به هری میگه?
-راستی یادمه تو موتور داشتی!
-خب... خب قرضی بود... آره قرضی بود!
-آها
اون کله فرفری بدون اینکه متوجه باشه کاری میکرد که لویی نتونه با صراحت بگه که زندگی سالمی نداره... لویی میتونست بفهمه اون کوچولو داره براش شیرین میشه... میتونست!
➖➖➖
-اینم 25 سنت... خوش اومدید !
زین سرش رو برای مشتری تکون داد و کشوی صندوق رو بست... گردنش رو به چپ و راست تکون داد تا صدای قلنج هاشو شنید و همین کافی بود تا احساس راحتی کنه... کافه از اون چیزی که فکر میکرد پر رفت و آمد تر بود و چارلی بهش گفته بود به خاطر اضافه کردن منوی ناهار توی این هفته شلوغ تر هم میشه.
گوشیش رو چک کرد و بعد از اینکه جواب جس رو که حالش رو پرسیده بود داد لیوان قهوه ای رو که هلن ، باریستای کافه براش آورده بود رو برداشت .
YOU ARE READING
NO LIMIT •|ziam|• COMPLETED
FanfictionHighest ranking : #1 in fanfiction For more than four continuous months -داری محدودم میکنی! +نه... فقط دارم عاشقت میکنم. -نمیخوامش! +دست تو نیست... دست هیچکس نیست.