-زین?... جناب مالیک
لیام با خنده صداش میزد و زین نمیدونست به خاطر قیافه ی بامزه اشه که چطور توی بالش چروک خورده... اون همیشه انقدر خنده داررو بامزه میخوابید ولی لیام نتونسته بود بهش عادت کنه و هربار خنده اش میگرفت.
-زین?... بسه خوابالو
-هـــــوم
-دیشب باهم توافق کردیم... امروز میریم مدرسه برای ثبت نام... نباید نیم سال دومم از دست بدی
-هـــــــوم
زین ابدا یک کلمه از حرف های لیام رو متوجه نشده بود و تنها چیزی که متوجهش بود خنکی قسمتی از بالش بود که تازه سرش رو روش گذاشته بود و اون لبخند احمقانه اش هم خنده ی لیام رو تشدید میکرد.
-معذرت میخوام پسر نمیتونم بذارم مدرسه رو از دست بدی
لیام گفت و بعد با ضرب پتو رو از روی زین کنار کشید و از اونجایی که زین مثل کرم لای پیله توی اون پتوی سفید پیچیده بود روی تخت تکون محکمی خورد و از جا پرید و با دیدن پتو توی دست های لیام و لبخند دندون نماش با حرص نگاهش کرد و روی تخت دست به سینه نشست... ابروهای سیاهش که انتهاشون به طرز قشنگی رو به بالا بود حالا خیلی بد توی هم گره خورده بود ولی این اصلا ترسناک نبود و با اون موهایی که توی صورتش ریخته بود بیشتر شبیه پسری تخس و هم سن و سال گری بود که ماشین اسباب بازیش رو ازش گرفته بودن.
-قانعم کن که چرا انقد بد بیدارم کردی
-همین الان گفــ...اصلا متوجه حرفام نشدی?... خیلی خب از اول میگم... اون دفعه که نشد بریم و بعد یادمون رفت پس امروز میریم برای ثبت نام...
-ثبت نامِ?
-مدرسه... سال آخر دبیرستان... باید تمومش کنی وگرنه نمیتونی بری کالج
-و کی گفته من قراره برم کالج?
-من... یه ربع دیگه راه میوفتیم
لیام که متوجه شده بود زین خیلی جدیش نمیگیره اینبار با جدیت و اخم ظریفی که ضمیمه ی حرف هاش بود گفت و بعد بلافاصله از اتاق بیرون اومد تا زین مجبور باشه به حرفش عمل کنه... اون پسر زیادی بی هدف بود و لیام نمیتونست با این کنار بیاد...
زین بیشتر عمرش رو کنار لویی گذرونده بود که اون هم بی اندازه بی هدف و عملا بیکار بود... لیام نمیترنست اجازه بده زین بیشتر از اون تحت تاثیر لویی باشه ،نه حداقل تاثیر بد... پس عجیب نبود که حالا توی فکر بند کردن دست لویی توی جایی بود تا غیر مستقیم زین رو تشویق کنه که به فکر آینده اش بیوفته.
بیست دقیقه بعد زین از اتاقش بیرون اومد درحالی که میشد فهمید برای انتخاب لباس هاش وقت گذاشته و برای اولین بار نسبتا معمولی لباس پوشیده بود... لیام خداروشکر کرد که خبری از شلوار پاره نیست تا تتو هاش رو در معرض دید مدیر قرار بده... باید از زین میپرسید دقیقا کدوم آدم بی عقلی بی توجه به سنش اون حجم از جوهر رو به پوستش تزریق کرده?!
DU LIEST GERADE
NO LIMIT •|ziam|• COMPLETED
FanfictionHighest ranking : #1 in fanfiction For more than four continuous months -داری محدودم میکنی! +نه... فقط دارم عاشقت میکنم. -نمیخوامش! +دست تو نیست... دست هیچکس نیست.