32.i kissed him!

6.6K 970 901
                                    

-لوتی درست میگفت... چطور به لبات حمله نکردم?

زین زمزمه کرد و بعد لب هاش رو خیلی محکم به اون لب های گوشتی و نرم چسبوند... معصومیت اون بوسه خیلی طول نکشید تا وقتی که زبونش رو روی لب های اون کشید و کی اجازه ی جلو رفتن گرفت و خیلی رسع اون رو بدست آورد .

سرش رو کج کرد و به اون بوسه ی خیس عمق داد... حس میکرد لب هاش رو روی توده ی کوچیکی از ابر گذاشته و با گرمای لب هاش اونها رو آب میکنه و میچشه و اون طعم... اون بی نظیر بود.

دست هاش رو بین موهای شکلاتی اون مرد برد و بهشون چنگ زد و لب اونوبین دندون هاش گرفت و کشید و صدای خنده ی بم و آرومی توی گوشش پیچید و پیچید و پیچید...

و بعد حسی شبیه سقوط...

چشم هاش رو باز کرد و با دیدن پنجره که نور لطیف و سفید ماه رو وارد اتاق میکرد زیر لب لعنتی فرستاد و چشم هاش رو بست و توی جاش جا به جا شد و پشت به پنجره خوابید.

از اون خواب های دیده بود که شیرینیش و رطوبتش رو روی لب هاش احساس میکرد... نا خودآگاه با چشم بسته لبخند بی اختیاری زد و کف دستش رو زیر لپش گذاشت... دلش میخواست وقتی خوابش برد ادامه ی اون خواب رو ببینه و بهتر اون مرد رو ببینه... اون مردی رو که اصلا به خاطر نمی آورد کیه... حس لمس موها و لب هاش رو دوست داشت.

اما خشکی گلو و دهنش و خالی بودن لیوان روی میزش مجبورش کرد همونطور که توی دلش غر میزد پتوی گرمش رو کنار بزنه و از روی تخت پایین بیاد.

سینه ی برهنه اش رو خاروند و شلوارکش رو از یک سمت بالا تر کشید و کاری کرد که کج تر از قبل وایسه و و یک سمت تیزی استخوان بر آمده ی لگنش بیرون بمونه و اون یکی زیر کش شلوارک پنهون بشه.

از اتاق بیرون اومد و همونطور که سعی میکرد با بسته نگه داشتن چشم هاش خوابش نپره و از همه مهمتر تصویر رویاش گم نشه ، با الگویی که توی ذهنش داشت راه آشپزخونه رو پیش گرفت و توی همین حال موهای سیاه و مواجش رو هم بعد از خاروندن کله اش توی پیشونیش رها کرد.

طبق محاسباتش دیگه به پله ها رسیده بود پس پاش رو توی هوا معلق کرد تا از اولین پله پایین بره و خودش رو سمت جلو کشید اما پاش به کف پله نرسید و اینبار تمام بدنش توی هوا معلق شد... محاسباتش غلط نبود اما پاش رو اندازه ی دو پله جلو برده بود پس طبیعی بود که انتظارش از ارتفاع اشتباه در بیاد و روی پله ها کله پا بشه.

چشم هاش رو بیشتر بهم فشار داد از دردی که قرار بود تا چند صدم ثانیه ی دیگه احتمالا توی تنش بپیچه... اما اینبار محاسباتش کاملا غلط از آب در اومد چون صدای آخی که شنید مال خودش نبود و زمینی که زیر بدنش حس میکرد از چیزی که انتظار داشت نرم تر بود... روی سینه فرود اومده بود و صورتش رو بالا نگه داشته بود ولی قاعدتا می باید حالا استخون سینه اش از درد منفجر میشد اما... چشم هاش رو آروم باز کرد و اون... فاک... نکنه هنوز توی خواب بود?... آره آره این ادامه ی همون خواب بود چون... چون اون لب ها... اون لب ها درست جلوی چشم هاش بود... درسته اون هنوز توی خواب بود وگرنه امکان نداشت با زمین خوردنش دردی رو حس نکنه.

NO LIMIT •|ziam|• COMPLETEDWhere stories live. Discover now