54.Lawyer

6.2K 897 568
                                        

-هی پسر سلـــــــام

مرد عینکی که در رو باز کرده بود با چشم های گرد شده گفت و بی اینکه اجازه بده لیام چیزی بگه اونو توی آغوشش کشید و چند بار محکم پشتش کوبید.

-هی سم... دلم تنگ شده بود!

لیام گفت و بعد از اینکه ضربه ی کوچیکی به کمر اون مرد وارد کرد ،ازش فاصله گرفت و دستش رو پشت زین که هنوز گونه هاش گر گرفته و لب هاش تیره بود ،گذاشت و جلو کشیدش.

-اممم... سلام

زین گفت و دستش رو جلو آورد... سم عینکش رو بالا زد و دستش رو توی دست زین گذاشت.

-خب... بذار حدس بزن بزنم... زاین? زین? نه نه وایسا... زِین? بابا گفته راجبت دردسر ساز کوچولو

معلومه که زین از این توصیف خوشش نیومد ولی لحن صمیمیِ اون مرد و خنده ی بلند لیام بهش اجازه ی اخم و تخم و اعتراض نداد و فقط دستش رو با ملایمت از دست اون مرد که موهای بهم ریختش اونو یاد چارلی مینداخت ،بیرون کشید و جلوتر از لیام با تعارف مرد وارد شد.

- اون پسر عمومه... سم... اون یه وکیله

-اوهوم

لیام قبل از اینکه سمت مبل دو نفره بره و زین رو همراه خودش بکشه ،نزدیک گوشش زمزمه کرد .

زین حس خوبی پیدا کرد وقتی لیام اونو کنار خودش نشوند و دستش رو روی زانوش گذاشت و اونو سمت خودش کشید... اصطکاکی که بین پاهاشون بود حسی شبیه قبول شدنش از طرف لیام به عنوانی غیر از پسر خونده ،بهش میداد...احمقانه بود ولی برای زین کاملا منطقی به نظر میرسید.

-خب چی شد که یادت افتاد بیای منو ببینی?... اوه راستی قرار بود راه بیوفتم سمت بیمارستان... بر میگردی بیمارستان?

-آره... میتونی باهامون بیای اگر بخوای و... زین میخوای بری خونه استراحت کنی ?

-نه... خوبم

زین جواب داد و سرش رو تکون داد... سم عینکش رو طبق عادتش و بی هدف دوباره بالا فرستاد و با لبخند میخ شده روی صورتش به زین نگاه کرد.

-چهرت شرقیه... میدونی من سه سال توی هند زندگی کردم... چشمات... اونا قشنگن و شبیه دوستای شرقی من

-پدرم... اون اهل اطراف اونجاست... پاکستان

-اوه... حدس میزدم... زیباییه شرقی... لیام تو حالا دوتا پسر خوشگل داری!

-اره همینطوره

لیام خندید و دستش رو دور شونه ی زین انداخت و نزدیک تر کشیدش... هرچند که دیگه نزدیک تر از اون امکان نداشت مگر اینکه زین بلند میشد و روی پای لیام مینشست که قاعدتا این چیزی نبود که بخوان حالا انجامش بدن!

-واقعیت اینه که کمکتو نیاز دارم سم... میخوام شکایت کنم

-اوه... از کی? برام تعریف کن

NO LIMIT •|ziam|• COMPLETEDDove le storie prendono vita. Scoprilo ora