66.lost heat ,deep cold

6.9K 918 1.4K
                                    

خیلی ممنونم بل... میدونم سختته ولی...

-هی لیام منو عصبانی نکن... نگران منو گری نباش باید امروز مال من باشه تا بتونم دلتنگیشو تحمل کنم... حالا زودتر برو به دوست پسر کوچولوت برس و حواست باشه بهش نگی فردا میخوایم براش تولد بگیریم

لیام از لفظ "دوست پسر کوچولو " لبخند کوچیکی زد و پیشونی بلا رو برای تشکر بوسید و از راهرو خونه بیرون اومد و از خونه خارج شد.

هوای خنک صبحگاهی هم نمیتونست از آشوب توی وجود لیام کم کنه... تمام شب زین رو توی بغلش گرفته بود اما نخوابیده بود و به نفس های آروم اون پسر گوش کرده بود و صبح زود گری رو برداشته بود و آورده بود خونه ی بلا و نایل .

زین ازش خواسته بود تنها باشن پس بودن گری قرار نبود کمکی بهشون بکنه و موندنش خونه ی بلا و نایل بهتر بود .

با شنیدن صدای زنگ تلفنش و دیدن اسم ظاهر شده روی صفحه درحالی که چشم هاش رو توی حدقه میچرخوند،اسلاید سبز رو کشید .

-الو

-سلام لیام

صدای شر ،صدایی بوده توی اتاقک ماشین پیچید... لیام خودش رو لعنت کرد که تماسش رو روی اسپیکر ماشین گذاشته بود و حالا صدای اون زن رو توی حجم زیاد میشنید.

-سلام... کاری داری?

-اره... میخواستم بگم بلیط برای ساعت دو فرداس... آماده باش

-خونه آمادس ?

-آ...آره... ولی لیام ، تو و گری میتونین بیاین ویلــ...

-ما صحبت کردیم شر... تموم... میخوام قطع کنم کاری نداری?

-نه

لیام با کلافگی تماس رو قطع کرد و کف دستش رو روی فرمون کوبید.

-چی از جونم میخوای? چــــی از جونم میخوای? ااه

➖➖➖

غذاهایی که خریده بود رو روی میز گذاشت و سه بطری رو به ترتیب درصد الکلش روی میز کنار غذاها گذاشت،لباسش رو با تیشرت و شلوار راحتی عوض کرد و سمت اتاقش رفت.

در رو به آرومی باز کرد به داخل سرک کشید و با دیدن بدن لاغر اون پسر که لا به لای ملافه ها پیچیده شده بود و موهای مشکیش که روی بالش سفید پخش شده بود اروم خندید و کامل وارد اتاق شد.

لبه ی تخت نشست و پنجه هاش رو خیلی آروم توی موهای پرپشت زین فرو برد .

گونه ی استخونی زین رو نوازش کرد و با خودش فکر کرد که چند وقت بعد میتونه دوباره اونو توی خواب لمس کنه? تا اون موقع ریش های زین ضمخت تر و مردونه تر میشه? یا بازم میتونه اون موهای ظریف و تیره ی نرم رو حس کنه?

-گری رو بردی?

زین با صدای خواب آلودش بدون اینکه چشم هاش رو باز کنه پرسید... لیام سرش رو پایین برد و لب هاش رو به لب های زین چسبوند.

NO LIMIT •|ziam|• COMPLETEDDonde viven las historias. Descúbrelo ahora