69.graduation ceremony

5.5K 886 516
                                    

-شما دوتا وقتشه یکم مرتب تر شین... هی لویی سعی نکن از زیرش در بری اونجا هنوز کثیفه

لوتی تقریبا جیغ زد و تیشرت لویی رو از روی کاناپه برداشت و سمت لویی که لکه ی نوشابه ی روی مبل رو میسابید پرت کرد.

-هــــی

-کوفت

زین با خنده جواب اعتراض لویی رو داد و محلول شیشه پاکو کن رو روی میز شیشه ای وسط مبل ها پاشید و مشغول تمیز کردن شد.

امروز لوتی تصمیم گرفته بود به اون خونه که یک ماهی میشد دست نخورده بود ، برسه و قطعا قرار نبود بذاره اون دوتا پسر جوون بیکار بمونن .

لویی که با اخم و غرغر زیرلب دستمال رو روی شونه اش انداخته بود و حالا به گوشیش زل زده بود ،زین رو صدا زد.

-زین?

-هوم?

-اممم... هری میپرسه مطمئنی که نمیخوای بری جشن?

-از اولین روز اولین سال تحصیلی مطمئن بودم که نمیخوام تو اون جشن فارق التحصیلی مسخره شرکت کنم

-ولی... خب... به نظر من به نفعته بری! یعنی به نفع خونه است!

لویی با لحن نگران اما پر خنده ای گفت و ناخون شستش رو به دندون گرفت.

-هی لازم نیست انقدم گی باشی!!

لوتی با خنده گفت و جواب انگشت فاک لویی رو با انگشت مشابهش داد.

-منظورت چیه لو?

-خب...میگن اگه تو نری اونا میان!

-کیا?

-هری ،جاش،مک،شارون و... جس!!

-بهشون بگو لعنت بهشون خب?

-اوکی ولی فکر نمیکنم این منصرفشون کنه!

-پس بهشون بگو هیچی تو خونه نیست

زین گفت و نیمه ی دیگه ی میز رو که هنوز تموم نشده بود رها کرد... که چی? اون که قرار بود تا ساعتی دیگه بدتر از قبلش بشه!

لوتی که نقشه ی تمیز کاریش نصفه مونده بود اما از دورهمی پیش رو خوشحال تر بود ،دسته ی گرد گیریش رو روی اپن رها کرد و درحالی که دست هاش رو توی هوا تکون میداد سمت اتاق مشترکش با لویی دوید.

-چــــی بـــاید پوشید?

لویی و زین چشم هاشون رو همزمان توی حدقه چرخوندن ،هر دو میدونستن که قرار نیست لباس هاشونو عوض کنن و اصلا مهم نبود که تنها لباسشون شلوارک های نخیشون بود که کمرش نزدیک به افتادن بود.

➖➖➖

-خیلی خــــب خیلی خب... آروم من اینجا همسایه دارم

اما این جمله قرار نبود اون انسان های اولیه رو که بار سر و صدا ترین و همینطور نا مفهوم ترین صورت حرف میزدن رو ساکت کنه بلکه باعث شد "اووو" کشیده ای از سر مثلا تعجب سر بدن .

NO LIMIT •|ziam|• COMPLETEDWhere stories live. Discover now