87.why are you so Curious?

5.6K 801 437
                                    

-خسته شدم

-پاشو… یکم مونده

زین گفت و دست های لیام رو گرفت و سعی کرد از روی مبل بلندش کنه تا بقیه ی خونه رو تمیز کنن اما وزن لیام بیشتر از چیزی بود بتونه پس تنها با غرغر زور میزد و نتیجه ای نمیدید.

-اصلا برای چی باید انقد زور داشته باشی?

زین که از بلند کردن لیام که با خنده نگاهش میکرد نا امید شده بود ،با اخم غر زد و دست به کمر شد لیام به این فکر کرد که دوست های زین میدونن که زین میتونه تا این حد براش لوس و خوردنی بشه?

لیام از جا بلند شد و بی معطلی دستش رو دور کمر پسر کوچیکتر حلقه کرد و بلندش کرد… زین جیغ کوتاهی از سر سوپرایز کشید و برای نگه داشتن خودش پاهاش رو دور کمر لیام حلقه کرد.

-برای این… نداشتمش چجوری میتونستم بلندت کنم?

زین که لبخند پهن بی اختیاری روی لب هاش بود خندید و خودش رو جلو کشید و آروم روی لب های به لبخند باز لیام رو بوسید و بعد سرش رو عق کشید و با پنجه هاش موهای لیام رو که تا حدی بلند شده بود شونه کرد و نگاه خبیثی به لیام انداخت .

-گری عزیزم بیا کمکم

لیام چشم هاش رو ریز کرد و به چشم های شیطون زین خیره شد تا متوجه دلیل شیطنت توش بشه اما چیزی پیدا نمیکرد.

-بله?

گری که از اتاقش بیرون اومده بود و شلوارک پاش تنها لباسش بود درحالی که با دیدن وضعیت اونا خنده اش گرفته بود گفت و چشم هاش رو توی حدقه چرخوند… تقریبا سه هفته ای میشد که این چیزا رو میدید و دیگه کم کم بهش عادت کرده بود و حالا شاید کمی هم براش بامزه بود.

زین خودش رو از آغوش لیام بیرون کشید و روی پای خودش ایستاد و بی اینکه بذاره لیام نفس بکشه دستش رو روی سینه اش کوبید و مرد بزرگتر رو روی مبل پشت سرش انداخت و بدون تلف کردن وقت روی پاهاش نشست و شروع به قلقلک دادن لیام که حالا گیر افتاده بود کرد .

-گـــــری همکـــــاری

گری با صدای بلند زین به خودش اومد و به جنگ خنده داری که بین اون دوتا مرد درگرفته بود پیوست و البته که توی جبهه ی زین بود .

لیام زیر دست های کوچولوی گری و دست های ظریف زین از خنده ریسه میرفت و چشم هاش چیزی جز دوتا خط با چین و چروک نبود.

-تو زورت بیشتره… اما زور ما دونفری بهت میچربه!

زین که حالا از قلقلک دادن خسته شده بود و روی پاهای لیام نشسته بود گفت و مشتش رو به مشت گری کوبید.

لیام که از خنده ها و قلقلک ها آشفته شده بود دستش رو توی موهاش کشید و مرتب کرد و بعد از ابنکه زبن از روی پاهاش بلند شد نشست و سعی کرد خودش رو مرتب کنه.

NO LIMIT •|ziam|• COMPLETEDTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon