15.Wow... look here!

5.8K 964 451
                                    

-تو هیچی بهش نگفتـــی... لیام تو هیچی نگفتی

شریل جیغ زد و پاهاش رو به زمین کوبید... حقیقتا تابه حال کسی تا این حد با گستاخی باهاش رو به رو نشده بود... اون پسربچه ی کوتوله و شلخته چطور جرئت کرده بود?

-من هیچ وقت جلوی کسی رو نمیگیرم تا حقیقت رو نگه شِر... راستی نزدک بر گشتنه گریِ اگه میخوای میتونی یه چیزی از توی یخچال برداری بخوری من میرم یکم بخوابم... زیــــن?

لیام حرفش رو زد و بعد بی توجه به شریل که عملا شبیه گوجه فرنگی رسیده شده بود درحالی که زین رو بلند صدا میزد سمت اتاقش رفت.

شریل رو توی سالن تنها گذاشت و در بسته ی اتاق زین رو اروم باز کرد... در تا نیمه باز شده بود و لیام هنوز زین رو ندیده بود.

-پسرم بعد از این?

جوابی نشنید و در رو بیشتر باز کرد... حالا میتونست حجم کوچیک و مچاله ای رو گوشه اتاق توی فاصله ی کم بین کمد و میز عسلی کنار تخت ببینه... وایسا... اون لباس ها... زین برای چی اونطور توی خودش جمع شده بود?

-زین... زینی?

حجم مچاله کوچکترین حرکتی نکرد و این لیام رو نگران میکرد... در رو پشت سرش بست و با قدم های سبک نزدیک تر شد.

-زین?

دستش رو روی شونه ی ظریف پسر گذاشت.

-از اتاق برو بیرون

زین با صدای خفه ای گفت و بدون اینکه بذاره لیام صورتش رو ببینه دستش رو کشید و با انگشت اشاره اش به در اشاره کرد.

-این دقیقا کاریه که گری وقتی عصبانی و ناراحته انجام میده ولی من بلدم درستش کنم

و ثانیه ای بعد این زین بود که توی بغل لیام دست و پا میزد و سعی میکرد از بغل لیام بیرون بیاد و این لیام بود که با بدبختی اون موجود چموش رو روی دست هاش بلند کرده بود و سمت تخت میبرد.

-کم وول بخور... دِهَ... از گری بدتری تو

-بذارم زمین

-اوکی

لیام شونه اش رو بالا انداخت و اون کوچولوی اخمو رو روی تخت ول کرد.

-اخ

-خودت گفتی

-اینجوری?

زین با اخم غلیظی گفت و روی تخت چهارزانو و دست به سینه نشست.

-خب حالا بگو ببینم چرا اون گوشه کز کرده بودی?

-به تو چه? ها?

-باز زین تاملینسون شدی

-هرچی دلم بخواد میشم اوکی? گرفتی چی میگم?

-اره گرفتم... اوکی

-میدونی چیه پین ?از اون قیافه ی بی تفاوتت متنفرم... از اون لبخند همیشگیت که انگار همه چی خوبه حالم بهم میخوره... از اون ساکت بودنت وقتی داشت بهم توهین میکرد بیــــزارم... دارم چی میگم?... اصلا مگه من کیم که بخوای به خاطرم چیزی بگی?... من کی مهم بودم اصلا... لعنتی برو بیرون

NO LIMIT •|ziam|• COMPLETEDOù les histoires vivent. Découvrez maintenant