لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.
(راستی مود برد اپ شده، اگه ندیدید، بهش سر بزنید.)بعد از وصل کردن شنود تا غروب ژان و ییبو توی همون وضع، پشت سیستم تمام تماس هاش رو بررسی کردن، ولی هیچ کدومشون به کارشون نمیومد و هیچ تماس مهمی گرفته نشده بود.
سهون که متوجه خستگی ژان شده بود از جاش بلند شد و با چشماش دنبال چانیول گشت، ولی موفق نشد پیداش کنه. داخل اتاق هارو گشت اما اونجا هم نبود، همونجور که به جاهای دیگه سرک میکشید، زیر لب زمزمه کرد:
سهون: معلوم نیست کدوم گوریه مرتیکه دراز
در آخر موفق شد اون رو داخل آشپزخونه پیدا کنه که مشغول درست کردن نودل برای خودش بود. چشماش رو بست و نفسش رو کلافه بیرون فرستاد.
سهون: هوی، دنبالم بیا
چانیول سرش رو بالا آورد.
چان: هروقت یاد گرفتی عین آدم صدام کنی راجب حرفت فکر میکنم
سهون: پاشو بیا چرت و پرت نگو
چان: میبینی دارم غذا درست میکنم
سهون که داشت خیلی جلوی خودش رو میگرفت تا یه گلوله تو شکم اون پسر خالی نکنه، با حرص گفت:
سهون: الان وقت این کارا نیست، میای یا چی؟ اصلا برام اهمیتی نداره که به فکر ییبو هستی یانه ولی ژان خست...
چانیول بی توجه به ادامه جملهاش، دل از غذاش کند و بدون اینکه به سهون اهمیت بده به سمت ییبو رفت.
چان: ییبو پاشو خسته شدی ادامهاش رو بسپار به من
سهون با تعجب به کارهای چانیول نگاه میکرد، هیچ جوره نمیتونست اون پسر رو درک کنه.
_ نیازی نیست خوبم
چان: پاشو برو استراحت کن
_ نمیخواد چان
چانیول صندلی ییبو رو عقب کشید.
_ د میگم پاشو دیگه کله خراب
ییبو چشماش رو با کلافگی بست و از اونجایی که حوصله کل کل کردن باهاش رو نداشت بلند شد.
ژان هم مثل سهون، با تعجب به کارهاشون نگاه میکرد. سرش رو به نشونه تاسف تکون داد و دوباره به مانیتور نگاه کرد که دست سهون رو شونهاش نشست.
سهون: ژان....یکم برو استراحت کن خیلی وقته اینجا نشستی، خودم به بقیهاش رسیدگی میکنم، چشمات درد میگیره پاشو
ژان با قدردانی لبخند زد و بدون اینکه باهاش مخالفت کنه، سرش رو تکون داد. بلند شد تا سهون جاش بشینه و به بقیه کارها برسه.
روی مبل، کنار ییبو نشست و سرش رو به پشتی مبل تکیه داد. چشماش رو بست تا کمی استراحت کنه. دقایقی تو همون حالت گذشت که صدای زنگ گوشیش بلند شد.
YOU ARE READING
THE GAME OF DESTINY
ActionFiction: THE GAME OF DESTINY genre: Action _ mafia _ thriller _ angst _ romance Author: SHIA _ HANA couple: YiZhan همه ما برای زندگی هامون برنامه ریزی های زیادی داریم. تصمیمات بزرگی میگیریم و میخوایم از خیلی چیزها دوری کنیم. ولی گاهی فراموش میکنیم...