لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.صبح روز بعد
به محض وارد شدن به اتاق کارشون، با جینیونگ که سرحال کنار میز ایستاده بود، رو به رو شد. انقدر از دیدنش شوکه بود، که چند لحظه ای دم در ایستاد و همین باعث شد چانیول خابالود پشت سرش، بهش برخورد کنه.
چان: هی چرا راهو بستی....برو کنار دیگه
ییبو نگاه پر تاسفی به چانیول انداخت و از جلوش کنار رفت. اون هم وارد اتاق شد و بی توجه به جینیونگ و ییبو، خودش رو روی مبل انداخت. جینیونگ با دیدن چهره خابالود چانیول، آروم خندید.
جینیونگ: بازم تا دیر وقت مشغول پی اس بازی کردن بودی؟
چانیول سرش رو به نشونه مثبت تکون داد، ولی چند لحظه بعد با یادآوری جمله جینیونگ، چشم هاش باز شد و درست نشست.
ییبو که دقیقا انتظار همین عکس العمل رو داشت، با خونسردی به چهارچوب در تکیه داده بود.
چان: وایسا ببینم...تو چی گفتی؟؟؟
جینیونگ چهره کاملا بی گناهی به خودش گرفت و با لحن مظلوم و بی خبری پرسید:
× چی گفتم؟
چان: بازم؟ پی اس بازی کردن؟ بودی؟؟؟ از کی تا حالا با رییست اینطوری حرف میزنی؟؟
× مگه چطوری حرف زدم؟
چان: همین الان داری اینطوری حرف میزنی....
جینیونگ نگاهش رو از چانیول گرفت و به ییبو دوخت.
× من مدل خاصی حرف زدم؟
ییبو که از شوکه شدن و حرص خوردن چانیول لذت میبرد، همونطور که سعی میکرد خندش رو مخفی کنه گفت:
_ نه مثل همیشه اس
چان: هی کجاش مثل همیشه اس؟ خیلی خودمونی شده
_ اشکالش چیه؟
چان: یعنی چی؟؟
_ سخت میگیری چان....ولش کن جینیونگ هنوز خوابش میاد.... بهم بگو ببینم انبار رو پیدا کردی؟
با شنیدن سوال ییبو، چشم های جینیونگ برقی زد و سرش رو به نشونه مثبت تکون داد.
_ واقعا؟؟؟ از دیشب بیداری یعنی؟؟
جینیونگ: نه استراحت کردم
ییبو سرش رو با تعجب تکون داد و پشت میز نشست. نقشه روی میز رو برداشت و به محل انباری نگاه کرد. یک لحظه سرش رو بالا آورد تا به چانیول چیزی بگه ولی با دیدنش که روی مبل خوابش برده بود، چشم هاش رو ریز کرد.
محکم روی میز کوبید و صداش زد.
_ پارک چانیول!
چانیول با اون صدای بلند و صدا شدن ناگهانیش، از جاش پرید و ایستاد.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
THE GAME OF DESTINY
AksiyonFiction: THE GAME OF DESTINY genre: Action _ mafia _ thriller _ angst _ romance Author: SHIA _ HANA couple: YiZhan همه ما برای زندگی هامون برنامه ریزی های زیادی داریم. تصمیمات بزرگی میگیریم و میخوایم از خیلی چیزها دوری کنیم. ولی گاهی فراموش میکنیم...