part 46

175 51 293
                                        

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.

به خاطر زخم روی پاش و بسته بودنش، نمیتونست درست راست بره. اگه فشار زیادی به پاش میورد درد میگرفت و همین سرعتش رو کم میکرد.

بلاخزه بعد از طی کردن مسافتی که حدس میزد کم نباشه، تونست ماشین رو از دور ببینه. حالا که فکرش رو میکرد، شانس آورده بودن که ماشین منفجر نشده بود.

وگرنه هردو زنده زنده کباب میشدن. به طرف ماشین رفت و مشغول گشستنش شد. موفق شد موبایل های هردوشون رو پیدا کنه ولی به حدی داغون شده بودن، که ییبو هیچ امیدی به روشن شدنشون نداشت.

و همینطور هم بود، تلاشش برای روشن کردن هرکدوم بی نتیجه بود. با اینحال، هردو رو توی جیب هاش گذاشت و بیشتر گشت. تونست کف ماشین اسلحه ژان رو پیدا کنه، سریع برش داشت و خشابش رو چک کرد.

هنوز دو گلوله توی اسلحه اش بود، خب بلاخره از هیچی بهتر بود. اسلحه خودش هم با شکستن در داشبرد برداشت و پشت کمرش گذاشت.

ولی هرچقدر میگشت نمیتونست فلش رو پیدا کنه، از طرفی درد کتفش داشت کلافه میکرد و نمیذاشت به خوبی تمرکز کنه. البته که بسته بودن دستش به گردنش هم سرعتش رو پایین میورد.

وقتی نتونست هیچ اثری از فلش کنه و هوا هم رو به تاریک شدن رفت، با حرص مشتش رو روی ماشین کوبید و فریاد کوتاهی کشید.

اون ژان لعنتی معلوم نبود با فلش چیکار کرده. یعنی ممکنه بود فلش از ماشین به بیرون پرت شده باشه؟ بعید میدونست، مطمئن بود ژان انقدر باهوش هست که فلش رو جای امنی بذاره. ولی اخه کجا؟ نمیدونست.

حالا ناچار بود برگرده روستا و تا بهوش اومدن ژان منتظر بمونه. ناچار شد با همون پای لنگون و بدنی که کم کم درد به قسمت های مختلفش سرایت میکرد، به روستا برگرده.

وقتی به خونه پیرمرد رسید، چند ساعتی از تاریک شدن هوا گذشته بود و واقعا خوش شانس بود که راه رو گم نکرده بود.

رسیدنش دم اتاقی که بهوش اومده بود، مصادف شد با رو به رو شدن با جسم لرزون و خیس از عرق ژان. برای لحظه ای تونست رگه ای از نگرانی رو توی وجودش احساس کنه.

پیرمرد با دیدن اومد ییبو، دستش رو رو گرفت و کنار ژان روی زمین نشوندش.

_ چه...چه اتفاقی براش افتاده؟

× زخمش خونریزی کرده و خب تب کردنش هم طبیعیه

دستش رو زیر کمر ژان برد و بلندش کرد. ییبو گیج منتظر بود تا ببینه قصد داره چه کاری کنه. ولی با قرار گرفتن ژان توی بغلش، چشم هاش گرد شد.

× بگیرش تا بتونم زخم هاش رو ببندم

ییبو همونطور بهت زده دستش رو روی بازوی ژان گذاشت و کمی خودش رو جلو کشید تا کامل توی آغوشش قرار بگیره. پیشونی داغش توی گردنش بود و نفس هاش توی گردنش پخش میشد.

THE GAME OF DESTINYWhere stories live. Discover now